ما را چو ز عشق راحتی از شاه نعمتالله ولی غزل 407
1. ما را چو ز عشق راحتی هست
از هر دو جهان فراغتی هست
...
1. ما را چو ز عشق راحتی هست
از هر دو جهان فراغتی هست
...
1. مطرب عشق ساز ما بنواخت
به نوا جان بینوا بنواخت
...
1. مطرب عشاق ساز ما نواخت
ساقی سرمست ما ما را نواخت
...
1. لطف سازنده تا عیانم ساخت
رازق رزق بندگانم ساخت
...
1. آتش عشقش تمام عود وجودم بسوخت
بوی خوشم را چو یافت دیر نه زودم بسوخت
...
1. آتشی ظاهر شد و پیدا و پنهانم بسوخت
شمع عشقش در گرفت و رشتهٔ جانم بسوخت
...
1. آتش عشق تو دل در بر بسوخت
باز زرین بال عقلم پر بسوخت
...
1. علم ما در کتاب نتوان یافت
سر آب از شراب نتوان یافت
...
1. علم ما در کتاب نتوان یافت
سر آب از شراب نتوان یافت
...
1. بی سبب وصل یار نتوان یافت
به خیالی نگار نتوان یافت
...
1. بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت
بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت
...
1. بلبل چو هوای گلستان یافت
هر کام که بود در زمان یافت
...