در آینهٔ عالم تمثال از شاه نعمتالله ولی غزل 335
1. در آینهٔ عالم تمثال صفات اوست
از روی مسمی بین آن اسم که ذات اوست
...
1. در آینهٔ عالم تمثال صفات اوست
از روی مسمی بین آن اسم که ذات اوست
...
1. در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست
جمله به کمالش بین کاینها ز کمال اوست
...
1. در هر چه نظر کردیم نقشی ز خیال اوست
در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست
...
1. هر چه می بینی همه انوار اوست
صورت و معنی ما آثار اوست
...
1. بنده ایم و عابد و معبود اوست
بلکه معدومیم ما موجود اوست
...
1. چشم ما روشن به نور روی اوست
جان ما دایم به جست و جوی اوست
...
1. جانم خیال شد به خیال خیال دوست
دل بیقرار گشت به عشق وصال دوست
...
1. همه را از همه بجوی ای دوست
هر که بینی خوشی بگو ای دوست
...
1. چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم عالم به چشم ما نکوست
...
1. چشم ما روشن به نور اوست
هرچه آید در نظر زان رو نکوست
...
1. چشم ما روشن به نور روی اوست
هرچه بیند دوست را بیند به دوست
...
1. چشم ما روشن به نور روی اوست
لاجرم من دوست می بینم به دوست
...