کشتهٔ حضرت او زندهٔ از شاه نعمتالله ولی غزل 311
1. کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست
ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست
...
1. کشتهٔ حضرت او زندهٔ جاویدانست
ایمن از مرگ بود زنده جاوید آنست
...
1. کشتهٔ عشق تو دل زندهٔ جاویدان است
این چنین کشته کسی زندهٔ جاویدان است
...
1. یاری که ز ملک آشنائی است
داند که قماش ما کجائی است
...
1. جامی ز می پر از می در بزم ما روان است
هرگز که دیده باشد جامی که آنچنان است
...
1. عشق جانان حیات جان من است
حاصل عمر جاودان من است
...
1. یاد جانان میان جان من است
عشق او عمر جاودان من است
...
1. عشق جانان حیات جان من است
خوش حیاتی چنین از آن منست
...
1. گفتم که این جانان کیست ، جان گفت جانان منست
عشقش همی جستم به جان دل گفت درجان منست
...
1. دُرد دردش دوای جان منست
خوش دوائی برای جان منست
...
1. درد عشقش دوای جان من است
دُرد دردش شفای جان من است
...
1. عشق جانان من غذای من است
این چنین خوش غذا برای منست
...
1. در سراپردهٔ جان خانهٔ دلدار من است
گوشهٔ دیدهٔ من خلوت آن یار من است
...