1 هر چه پیدا و هر چه پنهان است جمله در یک وجود انسان است
2 طلب آن اگر کنی ای دوست از خودش می طلب که این آن است
3 کنج دل گنج خانه عشق است خانه بی گنج کنج ویران است
4 عاشقانه به ذوق می نالم در دلم درد و عشق در جان است
1 رندی که حریف عاشقان است در مذهب عشق عاشق آن است
2 عشقست که عاشقست و معشوق در جام جهان نما عیان است
3 دیوانهٔ عشق عاشق ماست وارسته ز نام و از نشان است
4 آسوده ز جسم و جان و صورت فارغ ز معانی و بیان است
1 دُرد دردش دوای جان منست خوش دوائی برای جان منست
2 جان من تاگدای حضرت اوست شاه عالم گدای جان منست
3 آن هوائی که روح می بخشد نفسی از هوای جان منست
4 بحر ما را کرانه پیدا نیست انتها انتهای جان من است
1 میر میخانهٔ ما سید سر مستانست رند اگر می طلبی ساقی سرمست آنست
2 نور چشم است و به نورش همه را می بینم آفتابیست که در دور قمر تابانست
3 چشم ما روشنی از نور جمالش دارد تو مپندار که او از نظرم پنهانست
4 گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او بجز ای جان عزیزم که نکو ارزانست
1 قطره و دریا به نزد ما یکی است گر نظر بر آب داری بیشکی است
2 موج و بحر و قطره از روی ظهور گر تمیزش می کنی هم نیککی است
3 زید و عمر و بکر و خالد هر چهار چار باشد نزد ما ایشان یکی است
4 عقل اگر گوید خلاف این سخن قول او مشنو که ابله مردکی است
1 دردمندیم و آن دوا این است راحت جان مبتلا این است
2 نقش رویش خیال می بندم در نظر نور چشم ما این است
3 دل ما جان خود به جانان داد دولت و دین دو سرا این است
4 عقل بیگانه رفت و عشق آمد یار سرمست آشنا این است
1 هر کرا درد نیست درمان نیست هر کرا کفر نیست ایمان نیست
2 بت پندار هر که او نشکست نزد ما بندهٔ مسلمان نیست
3 هر که او جان فدای عشق نکرد مرده می دان که در تنش جان نیست
4 در محیطی که ما در آن غرقیم هیچ پایان مجو که پایان نیست
1 نالهٔ دلسوز ما از ساز بلبل خوشتر است زخم خار جور او از مرهم گل خوشتر است
2 راحت کلی و جزوی هر دو را خوش یافتیم ذوق جزوی هست اما لذت کل خوشتر است
3 مردن از عشقش بسی خوشتر بود از زندگی جام دُرد درد او از ساغر می خوشتر است
4 عود جان در مجمر دل می نهم بر آتشی گرمی دلسوز عاشق از قرنفل خوشتر است
1 میر میخانهٔ ما سید سرمستان است رنداگر می طلبی ساقی سرمستان است
2 نور چشم است و به نورش همه را می بینم آفتابی است که در دور قمر تابان است
3 چشم ما روشنی از نور جمالش دارد تو مپندار که او از نظرم پنهان است
4 گر فروشند به صد جان نفسی صحبت او بخر ای جان عزیزم که نگو ارزان است
1 رمضان آمد و روان بگذشت بود ماهی به یک زمان بگذشت
2 گوئیا عمر بود زود برفت تا که گفتم چنین چنان بگذشت
3 شب قدری به عارفان بنمود این معانی از آن بیان بگذشت
4 هر که با ما نشست در دریا نام را ماند و از نشان بگذشت