در نظر آنکه نور از شاه نعمتالله ولی غزل 323
1. در نظر آنکه نور چشم من است
یوسف نازنین و پیرهن است
...
1. در نظر آنکه نور چشم من است
یوسف نازنین و پیرهن است
...
1. نعمت الله جان و عالم چون تن است
این چنین جان و تنی آن من است
...
1. چشم ما از نور رویش روشنست
مهر و مه چون یوسف و پیراهنست
...
1. چشم چراغ من ز نور روی جانان روشنست
بنگر چنین نور خوشی در دیدهٔ جان منست
...
1. درد دل دارم و دوا این است
عشق می بازم و هوا این است
...
1. دردمندیم و آن دوا این است
راحت جان مبتلا این است
...
1. کفر زلفش که رونق دین است
مهتر هند و سرور چین است
...
1. همه عالم حجاب حضرت اوست
روح اعظم نقاب حضرت اوست
...
1. شاه شاهان گدای حضرت اوست
جان عالم فدای حضرت اوست
...
1. همه عالم فدای خدمت اوست
هرچه باشد برای خدمت اوست
...
1. جان ما بندهٔ محبت اوست
زندگی در حضور حضرت اوست
...
1. همه عالم ظهور حضرت اوست
همه وابستهٔ محبت اوست
...