مرید پیر خمارم از شاه نعمتالله ولی غزل 1504
1. مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری
غلام همت عشقم که دارد این چنین میری
...
1. مرید پیر خمارم که دارد این چنین پیری
غلام همت عشقم که دارد این چنین میری
...
1. ز سودای جهان بگذر اگر سودای ما داری
هوای خویشتن بگذر اگر ما را هوا داری
...
1. جام ساقی پر مئی آری
همدم نائی و نئی آری
...
1. عشق جانان اگر به جان داری
حاصل عمر جاودان داری
...
1. یاریست یار یاران یاری چگونه یاری
یاری که می توان گفت داریم یار غاری
...
1. یار با ما نمی کنی یاری
جورها می کنی به سر باری
...
1. تخم نیک و بدی که می کاری
هر چه کاری بدان که برداری
...
1. سخن یار بشنو از یاری
تخم نیکی بکار اگر کاری
...
1. آمد به درت جان عزیز از سر یاری
محروم مگردان ز در خویش ز یاری
...
1. عمر ضایع مکن به بیکاری
عمر آور حیل چه می آری
...
1. در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
...
1. خواه در خواب و خواه بیداری
در نظر دارمش چه پنداری
...