می نگارد نگار از شاه نعمتالله ولی غزل 1408
1. می نگارد نگار بر دیده
می نماید چو نور در دیده
...
1. می نگارد نگار بر دیده
می نماید چو نور در دیده
...
1. توئی که راحت جانی و دیده را دیده
توئی که مثل جمال تو دیده نادیده
...
1. به نور دیده دیدم نور دیده
چنان نور و چنین دیده که دیده
...
1. ما نقش خیال تو نگاریم به دیده
در دیدهٔ ما بین که توان دید به دیده
...
1. خیالش نقش می بندم به دیده
چنین نقش و خیالی خود که دیده
...
1. خیالش نقش می بندد به دیده
چنان نقش و چنین دیده که دیده
...
1. خوش نقش خیالیست که بستیم به دیده
خوشتر به ازین نقش که بستیم که دیده
...
1. ما نقش خیال تو کشیدیم به دیده
خوش نقش خیالیست درین دیده بدیده
...
1. خیالش نقش می بندد بهه دیده
چنان نقش و چنین دیده که دیده
...
1. من روح نازنینم از کالبد رمیده
من ساغر قریبم از ملک جان رسیده
...
1. از همه آئینه پیدا آمده
نور او درچشم بینا آمده
...
1. سایه و همسایه پیدا آمده
صورت و معنی هویدا آمده
...