1 چون بر آمد از دل جام آفتاب نزد ما هر دو یکی شد برف و آب
2 مجمع البحرین جامست و شراب این شراب و جام آبست و حباب
3 جام می بردست می گردم به ذوق در خرابات مغان مست و خراب
4 کس نبیند از هزاران زهد و علم آنچه من دیدم ز یک جام شراب
1 چون برآمد از دل جام آفتاب نزد ما هر دو یکی برف است و آب
2 اصل گُل آبست و فرع آب گل اصل و فرعش دوستدارم چون گلاب
3 چشم ما روشن بود از نور او در نظر دارم از آن رو آفتاب
4 چون حجاب او نمی دانم جز او روز و شب می بینم او را بی حجاب
1 صورت و معنی ما آب و حباب خود که دارد این چنین جام و شراب
2 ما ز دریائیم و دریا عین ماست می نماید موج ما ، ما را حجاب
3 جز یکی در هر دو عالم هست نیست ور تو گوئی هست می بینی به خواب
4 بسته روبندی ز نور روی خود آفتابست او و لیکن با نقاب
1 آفتابی رو نموده مه نقاب مه نقابی می نماید آفتاب
2 موج دریائیم و دریا عین ماست عین ما بر عین ما باشد حجاب
3 جمله عالم در محیط عشق او نزد ما باشد حبابی پر ز آب
4 غیر او در عمر خود گردیده ای دیده ای نقش خیال او به خواب
1 ساقئی دیدیم مستانه به خواب جام می بخشید ما را بی حساب
2 چون شدم بیدار من بودم نه او آنکه در خوابش بدیدم بی حجاب
3 بسته ام نقش خیالش در نظر آفتابی رو نموده مه نقاب
4 در خیال خواب باشد روز و شب هر که بیند این چینین خوابی به خواب
1 دیده ام مهر منیر مه نقاب ذره ای از نور رویش آفتاب
2 جامی از می پر ز می داریم ما نوش کن جام شرابی از شراب
3 ما در این دریا به هر سو می رویم ساغری داریم پر آب از حباب
4 موج و دریا و حباب و قطره هم چار اسم و یک حقیقت عین آب
1 جامی ز حباب پر کن از آب جام می ما به ذوق دریاب
2 در بحر درآ که عین مائی با ما بنشین خوشی درین آب
3 مه روشن از آفتاب باشد آن نور بُود به نام مهتاب
4 چشم تو خیال غیر گردید خوابی است که دیده ای تو در خواب
1 مظهر و مظهرند آب و حباب نظری کن به عین ما در آب
2 عقل گوید حباب و آب دو اَند عشق گوید یکیست آب و حباب
3 ظاهر و باطن همه نور است خوش ظهوری که نور اوست حجاب
4 نقش غیری خیال اگر بندی آن خیال است و دیده ای در خواب
1 با تو گویم که چیست جام و شراب به مَثل نزد ما چو آب و حباب
2 خوش بیا سوی ما در این دریا عین ما را به عین ما دریاب
3 موج و دریا یکیست تا دانی نظری کن به چشم ما در آب
4 صورت و معنئی که می نگرم سبب است و مُسببُ الاسباب
1 چیست عالم سایه و آن آفتاب تن بود چون سایه و جان آفتاب
2 نور عالم شمس دینش خوانده اند سِر این دریاب و می خوان آفتاب
3 از برای نزل و بزم عاشقان جام زرین است بر خوان آفتاب
4 آفتاب حسن او عالم گرفت تا قیامت باد تابان آفتاب