نعمت الله نور دین از شاه نعمتالله ولی غزل 120
1. نعمت الله نور دین دارد لقب
نور دین از نعمت الله می طلب
1. نعمت الله نور دین دارد لقب
نور دین از نعمت الله می طلب
1. در دیار تو غریبیم و هوادار غریب
خوش بود گر بنوازی صنما یار غریب
1. هفت دریا شبنمی از بحر بی پایان ما است
جان عالم نفخهٔ ارواح آن جانان ما است
1. ایها العشاق کوی عشق میدان بلا است
تا نپنداری که کار عاشقی باد هوا است
1. این شیشهٔ ما پر از گلاب است
گفتیم گلاب و در کل آب است
1. جامیست پر آب و عین آب است
وین جام شراب ما حباب است
1. موج است و حباب هر دو آب است
آبست که صورتاً حباب است
1. جامی ز حباب پر ز آب است
آب است که صورتاً حباب است
1. آئینهٔ ذات عین ذات است
ذات است که مجمع صفات است
1. نور او در جمله اشیاء ظاهر است
ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است
1. در محبت جان اگر بازی خوش است
گر کنی بازی چنین بازی خوش است
1. همه جا خوان نعمت عشق است
عالمی رحمت عشق است