دیگران جانند از شاه نعمتالله ولی غزل 1265
1. دیگران جانند و جانان شمس دین
این و آن چون بنده ، سلطان شمس دین
...
1. دیگران جانند و جانان شمس دین
این و آن چون بنده ، سلطان شمس دین
...
1. نور چشم مردمست از دیدهٔ عالم نهان
غیر عین او که بیند نور او در انس و جان
...
1. گر گدائی کنی تو از سلطان
پادشاهی کنی چو شاه جهان
...
1. من به او زنده توئی زنده به جان
این چنین زنده نباشد آن چنان
...
1. سین انسان گر برافتد از میان
اول و آخر نماند غیر آن
...
1. مست بودی مست رفتی از جهان
مست باشی مست خیزی جاودان
...
1. اگر ذوق صفا داری طلب کن خدمت رندان
و گر خواهی حضوری خوش در آ در خلوت رندان
...
1. حمد تو بینهایت و لطف تو بیکران
با جمله در حدیث و جمال تو بس عیان
...
1. چه خوش ذوقیست ذوق باده نوشان
چه خوش کوئیست کوی می فروشان
...
1. قدمی نه به خلوت یاران
یار اگر بایدت بیا یاران
...
1. جام گیتی نمای ما انسان
حافظ جامع خدا انسان
...
1. گاه تاریکست و گه روشن سرای این جهان
غم مخور چون اهل دنیا از برای این جهان
...