بندگانه گفتم از شاه نعمتالله ولی غزل 1253
1. بندگانه گفتم ای سلطان گدای خود ببین
گفت ای درویش ما تو پادشاهی خود ببین
...
1. بندگانه گفتم ای سلطان گدای خود ببین
گفت ای درویش ما تو پادشاهی خود ببین
...
1. جامیم و شراب این عجب بین
مستیم و خراب این عجب بین
...
1. باده می نوش و جام را می بین
خلق را مظهر خدا می بین
...
1. هرچه بینی به نور او می بین
بلکه او را به او نکو می بین
...
1. آن چنان حضرتی چنین می بین
چشم بگشا همان همین می بین
...
1. نور رویش به چشم او می بین
گل وصلش به دست او می بین
...
1. آب می جوئی بیا با ما نشین
تشنه ای با ما درین دریا نشین
...
1. ذوق ما داری بیا با ما نشین
عاشقانه خوش درین دریا نشین
...
1. خوش بیا با ما درین دریا نشین
آبرو می بایدت با ما نشین
...
1. بر در می فروش خوش بنشین
جام می را بنوش خوش بنشین
...
1. کرمی کن بیا و خوش بنشین
یک نفس نزد همدمی بنشین
...
1. چیست عالم سایه بان شمس دین
این و آن باشد از آن شمس دین
...