چنانکه عشق بگوید از شاه نعمتالله ولی غزل 1194
1. چنانکه عشق بگوید به ما چنان گوئیم
از آنکه در خم چوگان عشق چون گوئیم
...
1. چنانکه عشق بگوید به ما چنان گوئیم
از آنکه در خم چوگان عشق چون گوئیم
...
1. از ازل تا به ابد آینه دار اوئیم
با همه آینه داران جهان یک روئیم
...
1. ما مظهر نور مصطفائیم
ما منبع سر مرتضائیم
...
1. ما خود بینیم و خود نمائیم
در آینه خود به خود نمائیم
...
1. غرقهٔ بحر بیکران مائیم
گاه موجیم و گاه دریائیم
...
1. ما عاشق و مستیم و طلبکار خدائیم
ما باده پرستیم و از این خلق جدائیم
...
1. ما بندهٔ مطلق خدائیم
فرزند یقین مصطفائیم
...
1. بندهٔ سید سرمستانیم
همه عالم به جوی نستانیم
...
1. به سر خواجه که ما مستانیم
غیر می هر چه دهی نستانیم
...
1. ما مرشد عشاق خرابات جهانیم
ساقی سراپردهٔ میخانهٔ جانیم
...
1. مستیم و خرابیم و گرفتار فلانیم
سر حلقهٔ رندان خرابات جهانیم
...
1. ظاهراً جسم و باطناً جانیم
آخراً این و اولاً آنیم
...