مست و رند و لاابالی از شاه نعمتالله ولی غزل 1182
1. مست و رند و لاابالی در جهان افتادهایم
بر در میخانهٔ خمار سر بنهادهایم
...
1. مست و رند و لاابالی در جهان افتادهایم
بر در میخانهٔ خمار سر بنهادهایم
...
1. ما دم از عشق در قدم زده ایم
پیش از این دم ز عشق دم زده ایم
...
1. دردمندیم و به امید دوا آمدهایم
مستمندیم و طلبکار شفا آمدهایم
...
1. ما علم عشق بر ورق جان نوشته ایم
خواندیم این کتاب و دگر هم نوشته ایم
...
1. منم مجنون منم لیلی نمی گوئی چه می گویم
مگر گم کرده ام خود را که خود را باز می جویم
...
1. تا خیال روی او بر دیده نقشی بسته ایم
با خیالش روز و شب در گوشه ای بنشسته ایم
...
1. باز ساز عشق را بنواختیم
کشتی دل در محیط انداختیم
...
1. مدتی شد که به جان باتو در آمیخته ایم
در سر زلف دلاویز تو آویخته ایم
...
1. ماییم کز جهان همه دل برگرفتهایم
جان دادهایم و دامن دلبر گرفتهایم
...
1. همه جا طالب وصال توایم
در همه حال در خیال تو ایم
...
1. عشق است که مبتلای اوئیم
در هر حالی برای اوئیم
...
1. زنده به حیات عشق اوئیم
پیوسته به عشق او نکوئیم
...