ترسم آن سرور خوبان از ابراهیم شاهدی دده غزل 61
1. ترسم آن سرور خوبان ستمش یاد آید
تاج بر سر نهد و بر سر بیداد آید
1. ترسم آن سرور خوبان ستمش یاد آید
تاج بر سر نهد و بر سر بیداد آید
1. عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید
1. بر گلت از عرق گلاب افتاد
چون خیال قدت در آب افتاد
1. ز بهر تیر تو میلِ (میلم) بهر مغاک برد
شدیم خاک که میلش مگر به خاک برد
1. با سلسلۀ زلفی دل میل بسی دارد
در قید جنون او را سودای کسی دارد
1. با آنکه دل به درد تو بس دردمند بود
جز درد چارۀ دگرش ناپسند بود
1. بجز کوی تو دل منزل نگیرد
که آنجا هیچکس را دل نگیرد
1. یار بر من دود دلها میکشد
لشکری از فتنه بر ما میکشد
1. درد تو جان من به جز این تن نمیکشد
این بخیه غیر رشته و سوزن نمیکشد
1. امشب دلم به فکر دهان تو تنگ بود
وز صبح با خیال خودم تیر جنگ بود
1. هزار شکر که جنت دوام خواهد بود
محبت تو مرا مستدام خواهد بود
1. ترک من دیگر به غوغا میرود
تا کدامین دل به یغما میرود