13 اثر از غزلیات در دیوان فارسی ابراهیم شاهدی دده در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان فارسی ابراهیم شاهدی دده شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان فارسی ابراهیم شاهدی دده

1 قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت

2 نهاده‌ام سر تسلیم بر ارادت محبوب که بنده را نبود رسم و راه غیر عبادت

3 دلا بکوش که خود را کنی نشانه تیرش که این بود به حقیقت نشان گلیم سعادت

4 بسوزش دل و خون جگر گواه چه حاجت سرشک سرخ و رخ زرد بس بود به شهادت

1 جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را شادی بود محال دل غم فزوده را

2 زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب از گریه نیست فایده بخت غنوده را

3 از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه باشد ندم چو تجربه آزموده را

4 گفتم دلم به فکر دهان تو تنگ شد گفتا مکن تفکر امر نبوده را

1 از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم

2 ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم

3 ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم

4 نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم

1 لعلت از کوثر به معنی پاک تر دل ز کوهست فی المثل بی باک تر

2 چشم تو صد دل ربود از یک نظر وین کسی دیدست از او چالاک تر

3 گر تو ر ا بس عاشق غمناک هست در همه نبود ز من غمناک تر

4 خاک پایت چون به معنی توتیاست دیده ما باد از او بر خاک تر

1 آنکو دل خود به خار ننهاد گل گل شد و در کنار ننهاد

2 اشکی که به خاک ره نیامیخت سر در قدم نگار ننهاد

3 عقلی که به زیر بار نفس است از کار نماند بار ننهاد

4 از کار جهان چو دل بپرداخت پا در ره کار بار ننهاد

1 ز زلف تو جان چون شود فارغ آیند که هر رشته‌ای بر رشته‌ای هست پیوند

2 به تیری ز مژگان نواز این دلم را از آن چشم سحار این جور تا چند

3 شکر گر مکرر کند نام خود را شکر خنده بنما از آن لب به کل قند

4 گشاد دل از زلف دل بند توست سپاریم ما هم دل خود به دلبند

1 لعل لب تو شفاست ما را درد تو همه دواست ما را

2 تا گشت جدا دلم ز تیغت هر لحظه غم جداست ما را

3 دل آینۀ جمال یارست زین آینه پر صفاست ما را

4 گفتی بکشم تو را بجایی این سعد بگو کجاست ما را

1 عشقت چو به قصد عقل و جان رفت دل هم به غلط در آن میان رفت

2 دل برد گمان که آن دهان نیست یک ذره بدید و در گمان رفت

3 جز حسن تو را چو هست آنی جان و دل ما به قصد آن رفت

4 ابری شد و درد و غم ببارید آهم که ز دل بر آسمان رفت

1 بجز کوی تو دل منزل نگیرد که آنجا هیچکس را دل نگیرد

2 شب از افغان من خاطر مرنجان که بر دیوانگان عاقل نگیرد

3 به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست که عاقل راه مستعجل نگیرد

4 بکش ما را به ناز و دل قوی دار که عاشق دست از قاتل نگیرد

1 خونم از مستی طریق عقل را گم می‌کنم می‌کشم خون صراحی روی در خم می‌کنم

2 با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد عقل بی‌آرام پیش خود به مردم می‌کنم

3 بس که می‌پاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم هر شبی روی زمین را پر ز انجم می‌کنم

4 گر بود صد چشم و گریه بر گناهم کم بود چیست این غفلت که هردم من تبسم می‌کنم

آثار ابراهیم شاهدی دده

13 اثر از غزلیات در دیوان فارسی ابراهیم شاهدی دده در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان فارسی ابراهیم شاهدی دده شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی