1 قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت
2 نهادهام سر تسلیم بر ارادت محبوب که بنده را نبود رسم و راه غیر عبادت
3 دلا بکوش که خود را کنی نشانه تیرش که این بود به حقیقت نشان گلیم سعادت
4 بسوزش دل و خون جگر گواه چه حاجت سرشک سرخ و رخ زرد بس بود به شهادت
1 جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را شادی بود محال دل غم فزوده را
2 زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب از گریه نیست فایده بخت غنوده را
3 از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه باشد ندم چو تجربه آزموده را
4 گفتم دلم به فکر دهان تو تنگ شد گفتا مکن تفکر امر نبوده را
1 از آن ساعت که روی آن بت پیمان شکن دیدم نبیند هیچ کس از درد و داغش آنچه من دیدم
2 ز لعلش خاتم پرسم بگفتا جان بدل باید بدادم جان و لعلش را به کام خویشتن دیدم
3 ز برگ یاسمن گفتم شود پیراهن او را ولی از برگ گل نازک تر آن مه را بدن دیدم
4 نماندم صبر در هجران و آتش شعله زد در دل در آن جز چاره کار خود اندر سوختن دیدم
1 لعلت از کوثر به معنی پاک تر دل ز کوهست فی المثل بی باک تر
2 چشم تو صد دل ربود از یک نظر وین کسی دیدست از او چالاک تر
3 گر تو ر ا بس عاشق غمناک هست در همه نبود ز من غمناک تر
4 خاک پایت چون به معنی توتیاست دیده ما باد از او بر خاک تر
1 آنکو دل خود به خار ننهاد گل گل شد و در کنار ننهاد
2 اشکی که به خاک ره نیامیخت سر در قدم نگار ننهاد
3 عقلی که به زیر بار نفس است از کار نماند بار ننهاد
4 از کار جهان چو دل بپرداخت پا در ره کار بار ننهاد
1 ز زلف تو جان چون شود فارغ آیند که هر رشتهای بر رشتهای هست پیوند
2 به تیری ز مژگان نواز این دلم را از آن چشم سحار این جور تا چند
3 شکر گر مکرر کند نام خود را شکر خنده بنما از آن لب به کل قند
4 گشاد دل از زلف دل بند توست سپاریم ما هم دل خود به دلبند
1 لعل لب تو شفاست ما را درد تو همه دواست ما را
2 تا گشت جدا دلم ز تیغت هر لحظه غم جداست ما را
3 دل آینۀ جمال یارست زین آینه پر صفاست ما را
4 گفتی بکشم تو را بجایی این سعد بگو کجاست ما را
1 عشقت چو به قصد عقل و جان رفت دل هم به غلط در آن میان رفت
2 دل برد گمان که آن دهان نیست یک ذره بدید و در گمان رفت
3 جز حسن تو را چو هست آنی جان و دل ما به قصد آن رفت
4 ابری شد و درد و غم ببارید آهم که ز دل بر آسمان رفت
1 بجز کوی تو دل منزل نگیرد که آنجا هیچکس را دل نگیرد
2 شب از افغان من خاطر مرنجان که بر دیوانگان عاقل نگیرد
3 به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست که عاقل راه مستعجل نگیرد
4 بکش ما را به ناز و دل قوی دار که عاشق دست از قاتل نگیرد
1 خونم از مستی طریق عقل را گم میکنم میکشم خون صراحی روی در خم میکنم
2 با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد عقل بیآرام پیش خود به مردم میکنم
3 بس که میپاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم هر شبی روی زمین را پر ز انجم میکنم
4 گر بود صد چشم و گریه بر گناهم کم بود چیست این غفلت که هردم من تبسم میکنم