1 بر خاک رهت ما سر تسلیم نهادیم در عشق قدم از ره تعلیم نهادیم
2 در اوج شرف راست چو شکل الف آمد از قد تو شکلی که به تقویم نهادیم
3 در عشق تو ما از سر و جان جمله گذشتیم سر در ره عشق تو نه از بیم نهادیم
4 زاهد به ره زهد کشد دل به خرابات ما از دل خود زهد به یک نیم نهادیم
1 با نی شکر بگو که ننازد به قند خویش گر بایدش لب تو بر آید ز بند خویش
2 ما را به درد ما بگذار ای طبیب درد خوش خاطریم ما ز دل دردمند خویش
3 زاهد تو راست سایه طوبی و باغ خلد ما و کنار آبی و سرو بلند خویش
4 دل را خلاص نیست ز زنجیر زلف تو آه ار کنی به گردن جان هم کمند خویش
1 چون در صفت آن لب شکر شکن آیم با معنی بس نازک و شیرین سخن آیم
2 با سرو و صنوبر نشود ملتفتم دل بی قامت رعنای تو گر در چمن آیم
3 طوطی صفتم روی در آئینه به پیش آر تا صورت خود بینم و اندر سخن آیم
4 چون غنچه به فکر دهنت پیرهن از شوق صد پاره کنم تیر ز دل خونین بدن آیم
1 از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند خون بس دل که به هر رهگذری بگشایند
2 خط و خال تو چو از عشق دری بگشایند ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند
3 ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود بس که خون دمبدم از هر جگری بگشایند
4 سر به پیش افکند از شرم و نهد دیده به خواب گر سوی نرگس رعنا نظری بگشایند
1 ای نسیم از دوست اعلامی بده با دل افکار آرامی بده
2 در فراقت طاقت صبرم نماند از ره الطاف پیغامی بده
3 از سگان کوی تو خوان بنده را در میان مردمم نامی بده
4 عمر من جانی به ناکامی گذاشت شاهدی را از لبت کامی بده
1 اگر از دهان تو زد لاف پسته نرنجی که آید به خدمت شکسته
2 و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه بیارند پیش تواش دست بسته
3 به رقص ایم از شادمانی در آن دم که بینم خدنگ تو در دل نشسته
4 هر آن تیر کآمد ز شست تو بر دل درون دلم سرو نازیست رسته
1 جانا به لطف خویش به ما یک سخن بگو با اهل راز یک خبری زان دهن بگو
2 زاهد ز عشق و محنت او نیست با خبر این نکته را به عاشق زار چو من بگو
3 با زاغ و با زغن صفت گل نه لایق است اوصاف گل به بلبل شیرین سخن بگو
4 با پیرهن چه حاجت وصف حیات و موت اوصاف عمر و دولت جان را به تن بگو
1 گویا بگذشتی ز چمن با رخ گلگون کز گونه تو لاله خجل گشت و دگرگون
2 زنجیر بود چاره دیوانه ولیکن ماییم که گشتیم به زنجیر تو مجنون
3 خطت سپه زنگ چو می برد سوی روم بر جان من سوخته آورد شبیخون
4 گفتم که بپوشم مگر این سوز درون را با آه چه گویم که زند شعله به بیرون
1 تا کی کنیم آتش دل را نهان از او وین دود آه دمبدم آرد نشان از او
2 درد تو کرده است راحت جان و دوای دل خالی مباد در دل و جانم مکان از او
3 رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود ما را به هیچ وجه نبود این گمان از او
4 تا خط سبزگی و گل عارضت دمید بس فتنه ها رسید به دور زمان از او
1 دل و جگر به غم تو کباب شد هر دو سرای دیده و دل هم خراب شد هر دو
2 شب فراق تو شد دیدهام چو دریایی به رود و مردم چشمم حباب شد هر دو
3 علی الصباح به رویت چو دیده کردم باز سواد دیده من آفتاب شد هر دو
4 ستون خیمه تن عشق گشت گیسویت بگرد خیمه ز هر سو طناب شد هر دو