1 به فکر سر دهانت چو غنچهام دل تنگ گشاد کار بجویم از آن لب گل رنگ
2 ز قیل و قال مدارس چو پرده ای نگشود شنو حکایت سوز درون ز رشته چنگ
3 صفای کعبه مقصود چون توانم یافت به راه درد به بار گران و مرکب لنگ
4 چگونه جان ببرد شاهدی از این گرداب دلش چو ماهی و عشق تو در پیش چو نهنگ
1 جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند
2 خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند
3 در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای بس نشان ها از خدنگ چشم جادویت بماند
4 سالها شستم به خوناب جگر لیکن نرفت آن غباری را که بر روی دل از خویت بماند
1 ز بهر تیر تو میلِ (میلم) بهر مغاک برد شدیم خاک که میلش مگر به خاک برد
2 ز بهر دوختن چاک سینه مژگانت گذر ز سینۀ مجروح چاک چاک برد
3 ز لعل نوش تو دل خواست شربت عنّاب گر ردِ می بر این جان دردناک برد
4 برای شستن دل از غم جهان یک سر کجاست می که به یک جرعه ایش پاک برد
1 تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت
2 هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت
3 مکشم از جگر خسته من پیکان را کز سر ناز از آن غمزه بی باک انداخت
4 خانه مردم چشمم همگی ویران شد بس که غم سیل در آن خانه غمناک انداخت
1 هر لحظه بر دلم ز تو گر صد بلا رسد از هر بلا به درد دلم صد دوا رسد
2 هر صبح مژده میرسدم با صبا ز یار خوش وقت آن سحر که خودش با صبا رسد
3 لرزد همیشه بر تن او پیرهن ز باد ترسد که بر تنش المی از هوا رسد
4 گفتی ز تیر غمزه ترا هم رسد نصیب در حیرتم که کی رسد و بر کجا رسد
1 باز نما به مطربان نغمۀ جان گداز را تا بدرند از طرب پردۀ اهل راز را
2 گر بنشانیم شبی شمع صفت برابرت پیش رخیت بنگری سوز دل گداز را
3 خوش بود ای سرور جان ناز تو و نیاز من ناز بکن تو هر زمان تا نگری نیاز را
4 گر بنمایی ای صنم سجده گه دو ابرویت جانب کعبه کی برند اهل نظر نیاز را
1 هر لحظه سیل دیده به خون میکشد مرا سودای گیسویت به جنون میکشد مرا
2 گر به وعدههای دل خلافت کشد رواست سوی سراب سوز درون میکشد مرا
3 تا عشق در درون دل من قرار یافت از کارگاه عقل برون میکشد مرا
4 من از کمند زلف توام بر حذر روان چشمت به ساحری و فسون میکشد مرا
1 تا خیال قامتت بگذاشت ما را در ضمیر با علو همت قد تو طوبی در قصیر
2 من نه تنها بسته زنجیر زلفین توام بسته ای بر هر سر مویی چو من چندین اسیر
3 ما فقیرانیم بر درگاهت ای شاه کرم از کمال لطف خود گه گه نظر کن بر فقیر
4 گرچه داری تو فراغت از دل پردرد ما هست دل را مرهم تیر تو فردا ناگزیر
1 دیده از دیدن تو بس نکند با لبت دل به جان هوس نکند
2 گر چه عیسی دمی ولی طالع یک دمم با تو هم نفس نکند
3 آنچه با ما رقیب کرد ز جور غیر سگ با غریب کس نکند
4 دل بی باک ما در آن خم زلف تیز تر رفت و رو به پس نکند
1 بسم نبود که زلفت بقصد دین برخاست سپاه خط تو هم ناگه از کمین برخاست
2 ز بس که موی میان تو در خیال من است چو نال شد تن از او ناله حزین برخاست
3 به اعتدال قد دلربای تو نرسید اگر چه سرو به صد سال از زمین برخاست
4 چو گرد ماه ز مشکین کلاله لاله نمود بنفشه ترش از برگ یاسمین برخاست