ما را درون پرآتش از ابراهیم شاهدی دده غزل 108
1. ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
1. ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن
لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن
1. عمر در صبر شد و وعدۀ دیدار همان
سوخت دل در غم و با داغ گرفتار همان
1. ای جان فدای جمله به شمشیر جنگ تو
کس در جهان ندید سواری به تنگ تو
1. تا کی کنیم آتش دل را نهان از او
وین دود آه دمبدم آرد نشان از او
1. دل و جگر به غم تو کباب شد هر دو
سرای دیده و دل هم خراب شد هر دو
1. جانا به لطف خویش به ما یک سخن بگو
با اهل راز یک خبری زان دهن بگو
1. خوشا شب تا سحر با او نشسته
فروزان شمع و رو در رو نشسته
1. ماییم ز عشق مست رفته
فارغ ز هر آنچه هست رفته
1. اگر از دهان تو زد لاف پسته
نرنجی که آید به خدمت شکسته
1. ای نسیم از دوست اعلامی بده
با دل افکار آرامی بده
1. خطت طعنه بر مشک و عنبرزده
قدت سرو را سایه بر سر زده
1. تا مردمک دیده من حسن تو دیده
دیگر رقمی از اثر خواب ندیده