1 از عنبرت غبار چو بر یاسمین نشست شرمنده گشت نافه و در ملک چین نشست
2 شد خاک راه جمله تنم زان طمع که دید آمد خدنگ ناز تو و بر زمین نشست
3 هر ناوکی که بر دلم از غمزهات نشست از بهر بردن خرد و عقل و دین نشست
4 درکوی دوست این دل سرگشته صبح و شام از بهر شام طره و صبح جبین نشست
1 چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت
2 چو دیدم غمزهاش فتان دین است بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت
3 چو بر گلبرگ تر زد حلقه سنبل غبار مشک را بر یاسمین ریخت
4 ز لعلش آب حیوان زندگی یافت چو از کوثر درون ماء معین ریخت
1 دلبرا در کشتن ما خود بگویی سود چیست ور نخواهی کشتن از جور و ستم مقصود چیست
2 کس نمیپرسد ز احوال درون درد من هم نمیپرسد یکی کین آه درد آلود چیست
3 زاهدا تا چند بر افعال ما منکر شوی چون نمی دانی که اندر کار ما بهبود چیست
4 آه من میبینی و از سوز دل واقف نه ای آتشی گر نیست پنهان خود بگو این دود چیست
1 خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت
2 آورد صبا وقت سحر مژده دیدار گویا که دعای سحر ما اثری داشت
3 بگریست بر احوال درونم همه شب شمع او هم مگر از سوز دل من خبری داشت
4 سر در قدم پیر خرابات نهادیم زان رو که ره خلو تیان درد سری داشت
1 هر سر که بوی سنبل تو در دماغ داشت از مشک و از شمامه عنبر فراغ داشت
2 در تن نماند یک سر مو بی نشان تو هر جا که دیدمش ز خدنگ تو داغ داشت
3 هر چند بود لاله جگر خون ز درد عشق لیکن به یاد لعل تو بر کف نفاغ داشت
4 دوشینه شمع روشنی خود به باد داد کز روی یار مجلس رندان چراغ داشت
1 آنکو دل خود به خار ننهاد گل گل شد و در کنار ننهاد
2 اشکی که به خاک ره نیامیخت سر در قدم نگار ننهاد
3 عقلی که به زیر بار نفس است از کار نماند بار ننهاد
4 از کار جهان چو دل بپرداخت پا در ره کار بار ننهاد
1 جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند
2 خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند
3 در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای بس نشان ها از خدنگ چشم جادویت بماند
4 سالها شستم به خوناب جگر لیکن نرفت آن غباری را که بر روی دل از خویت بماند
1 زلف و رخ تو چون شب مهتاب نماید خط بر رخ تو سبزه سیراب نماید
2 بر روی تو دلها همه شد زار و نگون سار چون پرتوی قندیل که در آب نماید
3 گفتم که شبی چشم تو در خواب ببینم کو بخت که در خواب چنین خواب نماید
4 دیگر به مساجد نبرد سجده جبینم ابروی تو گر گوشۀ محراب نماید
1 خوب رویان چو صید عام کنند ناوک از غمزه تو دام کنند
2 آن دو چشمان مست خواب آلود خواب بر چشم ما حرام کنند
3 عاشقان میپزند سودایش دل بسوزند و فکر خام کنند
4 گر بگویند روی او را ماه زین سخن ماه را تمام کنند
1 دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود
2 خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین گویی به بام کعبه معنی بلال بود
3 با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید در حل مشکلات دهان تو لال بود
4 در نسبت جمال تو حیران شدند خلق زیرا که حسن طلعت تو بی مثال بود