1 مژهاش صف زد و با خنجر و بس تیز آمد گوییا در صف عشاق بخون ریز آمد
2 آمد آن سرو و به گرد گل رویش خط سبز یاسمین بین که چه خوش غالیه آمیز آمد
3 فتنه دور قمر آن خط مشکین بس نیست غمزهات نیز ز هر گوشه به انگیز آمد
4 خیز ای بلبل وقت سحری ناله به زار که صبا زان گل خوش بوی سحر خیز آمد
1 ترسم آن سرور خوبان ستمش یاد آید تاج بر سر نهد و بر سر بیداد آید
2 سوزد از آتش دل خار و خس راه ترا عاشق از جانب کوی تو به فریاد آید
3 گرچه دل رفت به کوی تو و بس غمگین بود هست امیدم که ز لطف تو بسی شاد آید
4 همه خوبان جهان منت مشاطه کنند دلبر ماست که با حسن خداداد آید
1 خواهم امروز عتابی بکنم با دل خویش کز چه رو سعی کند در غم بی حاصل خویش
2 اگر آن سرو ببیند قد خود ر ا در آب قدر ما را بشناسد چو شود مایل خویش
3 گفتم از زلف تو دل چون برهانم به شگفت با که گویم بجز از یار من این مشکل خویش
4 عهد کردم که دگر بار دل غم نکشم اگر این بار برم باز به سر منزل خویش
1 دل بی غم تو چرا نشیند جز دل غم تو کجا نشیند
2 گردی که ز نعل مرکبت خاست در دیده چو توتیا نشیند
3 از بهر غبار خاک کویت دل بر گذری هوا نشیند
4 سروم چو کنار آب جو دید بر گوشه چشم ما نشیند
1 چرا ز درد غم یار خود بغم باشیم خوشا دمی که به درد و غمش به هم باشیم
2 به تاج و تخت شهان سر فرو نمی آریم اگر چه از سگ کویش به قدر کم باشیم
3 به مال و جاه جهان نیست احتشام ولیک گدای کوی تو باشیم محتشم باشیم
4 نهاده ایم به راحت همیشه چشم امید قدم به دیده ما نه که در قدم باشیم
1 دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود
2 خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین گویی به بام کعبه معنی بلال بود
3 با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید در حل مشکلات دهان تو لال بود
4 در نسبت جمال تو حیران شدند خلق زیرا که حسن طلعت تو بی مثال بود
1 زلف مشکین را چو خوبان بر رخ زیبا نهند نعل بر آتش ز بهر بردن دلها نهند
2 هر خدنگی کافکنند از تیر مژگان بر جگر مرهمی دیگر ز درد و داغ بر بالا نهند
3 وصف حسن دوست پیش جاهلان کج نظر وسمه ای باشد که بر ابروی نابینا نهند
4 عاشقان را جا نشان یابند از پای سگش بگذرند از عقل و هوش و سر به جای پا نهند
1 مرا گر هجر دل بر آتش است و دیده دریا هم کجا دل می کشد با باغ و با گل گشت و صحرا هم
2 سگانت را به روزعرض هر یک را نهی کامی چه شد گر یاد آری در میان مردم از ما هم
3 مرا یک روز خالی نیست از دردت دلم یکدم نمی خواهم که بی درد تو باشم روز فردا هم
4 به تشریف شهادت چون رسانی جان مشتاقان بدین دولت مزین ساز از تیغ تو ما ر ا هم
1 بر گلت از عرق گلاب افتاد چون خیال قدت در آب افتاد
2 شد پریشان چو زلف مشکینت ابر بر روی آفتاب افتاد
3 بر خیالت چو خیمه زد دل من رشته جان بر او طناب افتاد
4 سرو شد سرنگون به پابوست چون خیال قدت در آب افتاد
1 کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را بازآ و ببین مونس هم خانه ما را
2 مگذار که ویرانه شود از غم هجران آباد چو کردی دل ویرانه ما را
3 زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر یک سلسله زان بس دل دیوانه ما را
4 پروانۀ دل در طلب شمع رخ تست پروا نکند شمع تو پروانه ما را