ای طاق دو ابروی تو از ابراهیم شاهدی دده غزل 13
1. ای طاق دو ابروی تو محراب جبینها
خاک سر کوی تو به از خلد برینها
1. ای طاق دو ابروی تو محراب جبینها
خاک سر کوی تو به از خلد برینها
1. مده هر دم سر آن زلف را تاب
مزن دلهای مردم را به قلاب
1. خطت را بدایت به غایت خوش است
تماشای آن بی نهایت خوش است
1. مرا دلیست که در وی بجز محبت نیست
ز عشق حاصل او غیر درد و محنت نیست
1. وصف کمال حسن تو ورد دوام ماست
ذکر لب تو لذت شرب مدام ماست
1. عشقت چو به قصد عقل و جان رفت
دل هم به غلط در آن میان رفت
1. کدام سینه که مجروح و دل فگار تو نیست
کدام دل که به هر گوشه بی قرار تو نیست
1. خوشا دلی که به مهر وی و نشانه اوست
خوشا سری که سرانجامش آستانه اوست
1. چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت
چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت
1. کسی که عشق تو ورزید با فراغ نرفت
دلش چو لاله پر از خون و جز بداغ نرفت
1. بسم نبود که زلفت بقصد دین برخاست
سپاه خط تو هم ناگه از کمین برخاست
1. قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت
که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت