1 ای که اندر ملک گفتی می نهم قانون عدل ظلم کردی ای اشاراتت همه بیرون عدل
2 این امیرانی که بیماران حرص اند و طمع همچو صحت از مرض دورند از قانون عدل
3 دست چون شمشیرشان هر ساعتی در پای ظلم بر سر میدان بیدادی بریزد خون عدل
4 زآن همی ترسم که ناگه سقف بر فرش اوفتد خانه دین را که بس باریک شد استون عدل
1 زهی بر جمال تو افشانده جان گل ز روی تو بی رونق اندر جهان گل
2 ز وصف تو اندر چمن داستانی فرو خواند بلبل برافشاند جان گل
3 چو بلبل بنام رخت خطبه خواند اگر همچو سوسن بیابد زبان گل
4 ز روی تو رنگی رسیده است گل را که اندر جهان روشناسست از آن گل
1 ایا دلت شده از کار جان بتن مشغول دمی نکرده غم جانت از بدن مشغول
2 دوای این دل بیمار کن، چرا شده ای چو گر گرفته بتیمار کرد تن مشغول
3 بگنده پیر جهان کهن فریفته ای چو نوجوان که نخستین شود بزن مشغول
4 ز کار آخرتت کرد شغل دنیا منع چو مرغ را طلب دانه از وطن مشغول
1 ای بلبل بوستان معقول طوطی شکرفشان معقول
2 ای بر سر تو لجام حکمت وی در کف تو عنان معقول
3 مشاطه منطق تو کرده آرایش دختران معقول
4 وی از پی طعن دین نشانده بر رمح جدل سنان معقول
1 ای خجل از رخ تو ماه تمام آفتابی و سایه تو انام
2 دیدنی جز رخ تو نیست حلال خوردنی جز غم تو نیست حرام
3 می شود انگبین چه بوسه دهد لب لعل تو بر کناره جام
4 از حدیث لبت بشیرینی چون شکر شد زبانم اندر کام
1 بجای سخن گر بتو جان فرستم چنان دان که زیره بکرمان فرستم
2 تو دلدار اهل دلی شاید ار من بدلدار صاحب دلان جان فرستم
3 سخن از تو و جان زمن این به آید که تو این فرستی و من آن فرستم
4 اگر چه من از شرمساری نیارم که شبنم سوی آب حیوان فرستم
1 ای شهنشه چون غلامانت به در باز آمدم عیب مشمر کز درت من بیهنر باز آمدم
2 دی برفتم کز پی فردا مگر کاری کنم چون گدا امروز ناگاهان به در باز آمدم
3 صولجان ارجعی زد در قفای من چو گوی رو نهادم سوی این میدان به سر باز آمدم
4 هرکجا رفتم غمت پیش از من آنجا رفته بود گفتم از دست غمت این المفر باز آمدم
1 عشق و دولت اگر بود باهم بتو نزدیکتر شود راهم
2 محنت و عشق هر دو هم زادند عشق و دولت کجا بود باهم
3 هست بخت آنکه تو مرا خواهی هست عشق آنکه من ترا خواهم
4 عشق خواند مرا بدرگه تو لیک دولت برد بدرگاهم
1 من آن آیینه معنی نمایم که از مرآت دل زنگی زدایم
2 چو موسی علم جوی از من که چون خضر بدانش منبع آب بقایم
3 چو روح الله با نفاس مطهر جهانی کوردل را توتیایم
4 چو بر سر خاک کردم خویشتن را زمین شد آسمان در زیر پایم
1 ای همه آن تو، حاجت زین و آن تا کی خوهیم بی کسان را کس تویی از ناکسان تا کی خوهیم
2 از امیران جود جوییم از عوانان مردمی ما ز گربه موش و از سگ استخوان تا کی خوهیم
3 مرده حرصند ایشان، مردمی آب بقاست ما دم آب بقا از مردگان تا کی خوهیم
4 با چنین ضعف یقین بر تو توکل چون کنیم قوت حبل المتین از ریسمان تا کی خوهیم