1 اندرین ایام کآسایش نمییابند انام حکم بر ارباب علم اهل جهالت میکنند
2 کافران با نامسلمانان این امت مدام تا مسلمان را بیازارند آلت میکنند
3 وآنکه را در نفس خیری نیست مشتی بدسرشت از برای نفع خود بر شر دلالت میکنند
4 پیر شد ابلیس بدفرمای و از کار اوفتاد وین شیاطین از برای او وکالت میکنند
1 ای پسر از مردم زمانه حذر گیر بگذر ازین کوی و خانه جای دگر گیر
2 در تو نظرهای خلق تیر عدو دان تیغ بیفگن برای دفع سپر گیر
3 چون تو ندانی طریق غوص درین بحر حشو صدف ممتلی بدر و گهر گیر
4 چون تو نه آنی که ره بری بمعانی جمله جهان نیکوان خوب صور گیر
1 ای پسر انده دنیا بدل شاد مگیر بنده او شو و غم در دل آزادمگیر
2 برو از شام سوی مکه ببین شهر ثمود در بنا کردن خانه صفت عاد مگیر
3 ای تو از بهر بریشم زده در دنیا چنگ گر نه ای نای برو از دم او باد مگیر
4 داده خویش چو می بازستاند ایام دست بگشای و بده و آنچه بتو داد مگیر
1 چو دلبرم سر درج مقال بگشاید ز پسته شکرافشان زلال بگشاید
2 چو مرده زنده شوم گر بخنده آب حیات از آن دو شکر شیرین مقال بگشاید
3 چو غنچه گل علم خویش در نوردد زود چو لاله گر رخ او چتر آل بگشاید
4 سپید مهره روز و سیاه دانه شب مه من ار خوهد از عقد سال بگشاید
1 نگارا کار عشق از من نیاید ز بلبل جز سخن گفتن نیاید
2 خرد اسرار عشقت فهم نکند ز نابینا گهر سفتن نیاید
3 ننالد بهر تو جز زنده جانی ز مرده دل چنین شیون نیاید
4 نباشد عشق کار مرد دنیا ملک در حکم آهرمن نیاید
1 رسید پیک اجل کای بزرگوار بمیر تو پایدار نه ای، ای سر کبار بمیر
2 چو مسندت بدگر صدر نامزد کردند کنون ز بهره وی ای صدر روزگار بمیر
3 کنون که از پی فرزند کیسه پر کردی برو بدست تهی، زر بدو سپار، بمیر
4 چو کدخدای دگر شوی زن خوهد بودن تو ترک خانه بکن جابدو گذار، بمیر
1 به نزد همت من خردی ای بزرگ امیر امیر سختدل سسترای بیتدبیر
2 به عدل چون نکند ملک را بهشت صفت اگرچه حور بود ز اهل دوزخست امیر
3 تو ای امیر اگر خواجه غلامانی تو بندهای و ترا از خدای نیست گزیر
4 جنود تیغ (تو) آنجا سپر بیندازند که بر تو راست کنند از کمان حادثه تیر
1 ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر
2 خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر
3 سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر
4 دختر نعش گواهی نتواند دادن که چنو زاده بود مادر ایام پسر
1 من بلبلم و رخ تو گلزار تو خفته من از غم تو بیدار
2 جانا تو بنیکویی فریدی وین زلف چو عنبر تو عطار
3 گفتم که چو روی گل ببینم کمتر کنم این فغان بسیار
4 شوق گل روی تو چو بلبل هر لحظه در آردم بگفتار
1 گر باد خاک کوی تو سوی چمن برد بینند نور باصره در چشم عبهرش
2 جان چون بتو رسید تن اینجا چه میکند زآنجا که لطف تست ازینجا برون برش
3 عیسی خود ار بجنت مأویست کی سزد کندر ظلال سدره و طوبی بود خرش
4 آن سروری که چون کمر کوه و طرف کان ترصیع کرده اند جواهر در افسرش