1 پسته آن بت شکر لب شیرین گفتار بسخن بر من شوریده شکر کرد نثار
2 از سخن گلشکری کرد و بمن داد بلطف گل بلبل سخن و طوطی شکر گفتار
3 مست بودم که مرا کشت و دگر جان بخشید دوست با غمزه خون ریز و لب شکر بار
4 در درون من شوریده چنان کرد اثر نظر نرگس مستش که می اندر هشیار
1 بعشق ای پسر جان و دل زنده دار دل و جان بی عشق ناید بکار
2 بدو درفگن خویشتن را بسوز بچوبی براو آتشی زنده دار
3 از آن پیش کآهنگ رفتن کند ز قاف جسد جان سیمرغ سار
4 اگر صید عنقای عشق آمدی شود جان تو باز دولت شکار
1 چند گفتم که فراموش کنم صحبت یار یاد او می دهدم رنگ گل و بوی بهار
2 بلبل از وصلت گل بانگ برآورده چنانک در چمن ناله کند مرغ جدا مانده ز یار
3 چون ز چنگ غمش آهنگ فغان پست کنم خاصه این لحظه که صد ناله برآمد ز هزار
4 من چرا باشم خاموش چو بلبل کاکنون حسن رخسار گل افزود جمال گلزار
1 ای بت سنگ دل و ای صنم سیم عذار بر رخ خوب تو عاشق فلک آینه دار
2 ناگهان چون بگشادی در دکان جمال گل فروشان چمن را بشکستی بازار
3 سوره یوسف حسن تو همی خواند مگر آیت روی تو بنمود ز رحمت آثار
4 دهن خوش دم تو مرده دل را عیسی شکن طره تو زنده جان را زنار
1 من بلبلم و رخ تو گلزار تو خفته من از غم تو بیدار
2 جانا تو بنیکویی فریدی وین زلف چو عنبر تو عطار
3 گفتم که چو روی گل ببینم کمتر کنم این فغان بسیار
4 شوق گل روی تو چو بلبل هر لحظه در آردم بگفتار
1 گفتند ماه و خور که چو پیدا شد آن نگار ما در حنای عزل گرفتیم دست کار
2 در چشم همتست خیال تو چون عروس بر دست قدرتست جمال تو چون نگار
3 گر خوانده بود بلبل لحان طبع من لفظ حدیث وصف تو چندین هزار بار
4 از نقطهای خال تو اعراب راست کرد نحوی ناطقه چو خطت دید بر عذار
1 الا ای صبا ساعتی بار بر ز بنده سلامی سوی یار بر
2 بدان دل ستان ره بپرسش طلب بدان گلستان بو بآثار بر
3 ببر جان و بر خاک آن درفشان چو ابر بهاری بگلزار بر
4 چو آنجا رسی آستان بوسه ده در آن بارگه سجده بسیار بر
1 عشق تمکین بود بتمکین در دم تمکین مزن بتلوین در
2 چون زادراک خود حقیقت عشق بست بر دیده جهان بین در
3 بنگر امروز تا چه شور و شرست از مجازش بویس ورامین در
4 گر بخواهد عروس عشق ترا در جهانت رود بکابین در
1 روی در زیر سمش کرد بساطی، چو فگند بار ابریشم خود بر خر چوبین طنبور
2 گر بکام تو رسد تلخ، مکن روی ترش کآب شیرین نخورد تشنه ازین مشرب شور
3 جهد کن تا بسلامت بکناری برسی این جهان بحر عمیقست و کنارش لب گور
4 ترک دنیا بارادت نکند جاهل ازآنک بکراهت بدر آید ز علف زار ستور
1 ایا قطره جانت از بحر نور چو عیسی مجرد چو یحیی حصور
2 بدنیا مقید مکن جان پاک بحنی ملوث مکن دست حور
3 بعشق اندرین ظلمت آباد کون ببین ره که عشق است مصباح نور
4 بنزد من ارواح بی عشق هست همه مرده و کالبدها قبور