1 ای که در صورت خوب تو جمال معنیست قبله روح از آن روی کنم کان اولیست
2 هرکرا قالب دل جان نپذیرفت از عشق همچو تمثال بود، صورت او بی معنیست
3 ره نماینده همیشه بظلال عشق است ماه روی تو که یک لمعه او نور هدیست
4 علما کاتب دیوان تواند الا آنک سخن عشق نویسد قلم او اعلیست
1 ایا رونده که عمر تو در تمنا رفت تو هیچ جای نرفتی و پایت از جا رفت
2 زره روان که رفاقت ز خلق ببریدند رفیق جوی که نتوان براه تنها رفت
3 اگر چه نبود بینا ز ره برون نرود کسی که در عقب ره روان بینا رفت
4 بیا بگو که چه دامن گرفت مریم را که بر فلک نتوانست با مسیحا رفت
1 صاحب دیوان نظمم مشرف ملک سخن عقل مستوفی لذتهای روحانی مرا
2 گر بخوانی شعر من از حالت صاحب دلان مر ترا نبود شعور ار شاعری خوانی مرا
3 در بدی من مرا علم الیقین حاصل شدست وین نه از جهل تو باشد گر نکودانی مرا
4 غیرت دین در دلم شمشیر باشد کرده تیز گر ز چین خشم بینی چهره سوهانی مرا
1 ای جلوه کرده روی تو خود را در آفتاب وی گشته نور روی ترا مظهر آفتاب
2 ای حلقه در تو بهر خانه ماه نو وی نایب رخ تو بهر کشور آفتاب
3 گردان ز شوق تست بهر جانب آسمان تابان بمهر تست برین منظر آفتاب
4 گردون ز بار عشق تو چندان فغان بکرد کز بانگ او چو ماه رخت شد کر آفتاب
1 پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
2 پیغمبران نیند ولیکن چو جبرئیل بیواسطه کلام تو از تو شنیدهاند
3 چون چشم روشنند و ازین روی دیدهوار بسیار چیز دیده و خود را ندیدهاند
4 چون سایه بر زمین و از آن سوی آسمان مانند آفتاب علم برکشیدهاند
1 چه خواهد کرد با شاهان ندانم که با چون من گدایی عشقت این کرد
2 از اول مهربانی کرد و آنگاه چو با او مهر ورزیدیم کین کرد
3 گدایی بر سر کویت نشسته برفتن آسمانها را زمین کرد
4 چو اسبان کره تند فلک را سر اندر زیر پای آورد و زین کرد
1 طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
2 تن بی کار تو خاکست بی آب روان ای جان دل بیمار تو مرده است چون بی درد دین باشد
3 تن زنده دلان چون جان وطن برآسمان سازد ولیکن مرده دل را جان چو گور اندر زمین باشد
4 مشو غافل ز مرگ جان چو نفست زندگی دارد مباش از رستمی آمن چو خصم اندر کمین باشد
1 کم خور غم تنی که حیاتش بجان بود چیزی طلب که زندگی جان بآن بود
2 هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار تا در زمین جسم تو آب روان بود
3 آنکس رسد بدولت وصی که مرورا روح سبک ز بار محبت گران بود
4 چون استخوان مرده نیاید بهیچ کار عشقی که زنده یی چو تواش در میان بود
1 ای قوم درین عزا بگریید بر کشته کربلا بگریید
2 با این دل مرده خنده تا چند امروز درین عزا بگریید
3 فرزند رسول را بکشتند از بهر خدای را بگریید
4 از خون جگر سرشک سازید بهر دل مصطفی بگریید
1 دانستم از صفات که ذاتت منزهست از شرکت مشابه و از شبهت نظیر
2 در دست من که قاصرم از شکر نعمتت ذکر تو می کند بزبان قلم صریر
3 هرچند غافلم ز تو لکن ز ذکر تو در و کر سینه مرغ دلم می زند صفیر
4 اندر هوای وصف تو پرواز خواست کرد از پر خویش طایر اندیشه خورد تیر