1 چون در جهان ز عشق تو غوغا در اوفتاد آتش برخت آدم و حوا در اوفتاد
2 وآن آتشی که رخت نخستین بدر بسوخت زد شعله یی و در من شیدا در اوفتاد
3 دیوانه چون رهد چو خردمند جان نبرد اکمه کجا رود چو مسیحا در اوفتاد
4 چون بارگیر شاه دلش اسب همتست جان باخت هرکه با رخ زیبا در اوفتاد
1 دین و دولت قرین یکدگرند همچنین بود و همچنین باشد
2 دولتی را که دین کند بنیاد همچو بنیاد دین متین باشد
3 بقرانها زوال ممکن نیست دولتی را که دین قرین باشد
4 هست ای شاه دولت بی دین خاتمی کش خزف نگین باشد
1 دنیا که من و ترا مکانست بنگر که چه تیره خاکدانست
2 پرکژدم و پر ز مار گوری از بهر عذاب زندگانست
3 هر زنده که اندروست امروز در حسرت حال مردگانست
4 جاییست که اندرو کسی را نی راحت تن (نه) انس جانست
1 بباغی در بدیدم پار گل را مگر گفتم تویی ای یار گل را
2 خطای خویشتن امسال دیدم که نسبت با تو کردم پار گل را
3 وگر بویت ز دیوارش درآید ز در بیرون کند گلزار گل را
4 ترا من با رقیبت دیدم و گفت چه خوش می پرورد این خار گل را
1 وصف حسنش نمی توانم گفت با همه کس اگر چه دانم گفت
2 آنچه جویم نمی توانم یافت وآنچه بینم نمی توانم گفت
3 تو مرا بد مبین که من او را نیک دانم ولی ندانم گفت
4 آشکارا نمی توانم کرد آنچه آن دوست در نهانم گفت
1 ترا که از پی دنیا ز دل غم دین رفت ز مال چندان ماند و ز عمر چندین رفت
2 برای دنیی فانی ز دست دادی دین نکرد دنیا با تو بقا ولی دین رفت
3 چراغ فکر برافروز و در ضمیر ببین که پس چه ماند از آن کس که از تو پیشین رفت
4 ز خانه تا در مسجد نیامد از پی دین ولیکن از پی دنیا ز روم تا چین رفت
1 خسروا خلق در ضمان تواند طالب سایه امان تواند
2 غافل از کار خلق نتوان بود که بسی خلق در ضمان تواند
3 ظلمها می رود بر اهل زمان زین عوانان که در زمان تواند
4 چون نوایب هلاک خلق شدند این جماعت که نایبان تواند
1 درین جهان که بسی تن پرست را جان مرد کسیست زنده که از درد عشق جانان مرد
2 بنزد زنده دلان در دو کون هشیار اوست که از شراب غم عشق دوست سکران مرد
3 اگر چه عشق کشنده است، جان و دل می دار بعشق زنده، که بی عشق نیک نتوان مرد
4 بشمع عشق ازل زندگی نبود آن را که وقت صبح اجل شد چراغ ایمان مرد
1 اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد
2 فرشتگان که رفیق تواند گویندت چه نیک کرد کز افعال بد پشیمان شد
3 گرفت رنگ ارادت چو بوی تو بشنود ببرد گوی سعادت چو مرد میدان شد
4 چو توبه کردی ای بنده خواجه وار بناز که در دو کون بآزادی تو فرمان شد
1 غرض از آدم درویشانند ورکسی آدمیست ایشانند
2 نزد این قوم توانگر همت پادشاهان همه درویشانند
3 گر بخواهند جهان سرتاسر از سلاطین جهان بستانند
4 بجز ایشان که سلیمان صفتند آن دگر آدمیان دیوانند