درین جهان که بسی از سیف فرغانی قصیده-قطعه 25
1. درین جهان که بسی تن پرست را جان مرد
کسیست زنده که از درد عشق جانان مرد
...
1. درین جهان که بسی تن پرست را جان مرد
کسیست زنده که از درد عشق جانان مرد
...
1. گر کسی از نعمت این منعمان ادرار خورد
همچو گربه کاسه لیسید و چو سگ مردار خورد
...
1. آتش است آب دیده مظلوم
چون روان گشت خشک و تر سوزد
...
1. دین و دولت قرین یکدگرند
همچنین بود و همچنین باشد
...
1. طبیب جان بود آن دل که او را درد دین باشد
برو جان مهربان گردد چو او با تن بکین باشد
...
1. اگر تو توبه کنی کافری مسلمان شد
بتوبه ظلمت تو نور و کفرت ایمان شد
...
1. آن یار کز مشاهده یار باز ماند
دارد دلی غمی که ز دلدار باز ماند
...
1. زنده نبود آن دلی کز عشق جانان باز ماند
مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان باز ماند
...
1. خسروا خلق در ضمان تواند
طالب سایه امان تواند
...
1. پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
...
1. چو حق خواجه را آن سعادت بداد
که بر اسب دولت سواری کند
...
1. غرض از آدم درویشانند
ورکسی آدمیست ایشانند
...