1 در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود کآمدن من بسوی ملک جهان بود
2 بهر عمارت سعود را چه خلل شد بهر خرابی نحوس را چه قران بود
3 بر سرخاکی که پایگاه من و تست خون عزیزان بسان آب روان بود
4 تا کند از آدمی شکم چو لحد پر پشت زمین همچو گور جمله دهان بود
1 حسن هرجا که در جهان برود عشق در پی چوبیدلان برود
2 حسن هرجا به دلستانی رفت عشق بر کف نهاده جان برود
3 حسن لیلیصفت چو حکمی کرد عشق مجنون سلب بر آن برود
4 در پی حسن دلربا هر روز عشق بیبال جانفشان برود
1 چو دل عاشق روی جانان شود دل از نور او سربسر جان شود
2 از آثار عشقش نباشد عجب اگر کافر دین مسلمان شود
3 گر از پرده پیدا کند (آن) دورخ جهان چارسو یک گلستان شود
4 بشب گر ببیند رخ دوست ماه چو استاره در روز پنهان شود
1 چو دلبرم سر درج مقال بگشاید ز پسته شکرافشان زلال بگشاید
2 چو مرده زنده شوم گر بخنده آب حیات از آن دو شکر شیرین مقال بگشاید
3 چو غنچه گل علم خویش در نوردد زود چو لاله گر رخ او چتر آل بگشاید
4 سپید مهره روز و سیاه دانه شب مه من ار خوهد از عقد سال بگشاید
1 ای مقبل ار سعادت دنیات رو نماید وآن زشت رو بچشم بد تو نکو نماید
2 از برقعی که تازه بود رنگ او بخوبی این کهنه گنده پیر بتو روی نو نماید
3 امروزه غره ای تو بدین خوب رو و بی شک فردا عروس زشتی خود را بشو نماید
4 چون پای بست سلسله مهر او شدستی اصلع سری بچشم تو زنجیر مو نماید
1 نگارا کار عشق از من نیاید ز بلبل جز سخن گفتن نیاید
2 خرد اسرار عشقت فهم نکند ز نابینا گهر سفتن نیاید
3 ننالد بهر تو جز زنده جانی ز مرده دل چنین شیون نیاید
4 نباشد عشق کار مرد دنیا ملک در حکم آهرمن نیاید
1 ای قوم درین عزا بگریید بر کشته کربلا بگریید
2 با این دل مرده خنده تا چند امروز درین عزا بگریید
3 فرزند رسول را بکشتند از بهر خدای را بگریید
4 از خون جگر سرشک سازید بهر دل مصطفی بگریید
1 ای ز لعل لب تو چاشنی قند و شکر وی ز نور رخ تو روشنی شمس و قمر
2 خسرو ملک جمالی تو و اندر سخنم ذکر شیرینی تو هست چو در آب شکر
3 سر خود نیست دلی را که تو باشی مطلوب غم جان نیست کسی را که تو باشی دلبر
4 دختر نعش گواهی نتواند دادن که چنو زاده بود مادر ایام پسر
1 نقاب از رخ خوب آن خوش پسر برانداز و در صورت جان نگر
2 چو رنگ و چو بوی اندرو حسن و لطف در آمیخته هردو با یکدگر
3 خرد مست آن نرگس دلفریب دلم صید آن غمزه جان شکر
4 ایا میوه بوستان وجود درختیست قد تو و حسن بر
1 ای صبا گر سوی تبریز افتدت روزی گذر سوی درگاه شه عادل رسان از ما خبر
2 پادشاه وقت غازان را اگر بینی بگو کای همه ایام تو میمون تراز روز ظفر
3 اصل چنگزخان نزاده چون تو فرعی پاک دین ملک سلطانان ندیده چون تو شاهی دادگر
4 مردمی در سیرت تو همچو گوهر در صدف نیکویی در صورت تو همچو نور اندر قمر