1 عاشقان را در ره عشق آرمیدن شرط نیست وصل جانان را نصیب خویش دیدن شرط نیست
2 بربلا و نعمت ارحکمت دهد چون زآن اوست نعمتش را بر بلای او گزیدن شرط نیست
3 گر ترا سودای خورشید جمال او بود همچوسایه درپی مردم دویدن شرط نیست
4 آتش سودای او چون تیز گشت ازباد شوق همچو آب تیره با خاک آرمیدن شرط نیست
1 زآنگه که مست عشق تو شدسیف رابهست یک کام از لب تو که صد جام از صبوح
2 ای پیک نامه ور زمن آن ماه را بگوی فی جنب شمس غرتک البدر لا یلوح
3 واین خسته فراق ترا طرفه حالتیست من ذکر کم یسرومن شوقکم ینوح
4 ای اهل دل زلعل تو کرده غذای روح مردن زعشق تو بر زنده دلان فتوح
1 ای زروی تو مه و خور را مدد از ازل دوران حسنت تا ابد
2 حسن را از عاشقان باشد کمال پادشاه از لشکری دارد مدد
3 در کتاب ما نمی گنجد حروف درحساب ما نمی آید عدد
4 معنی اسما همه در ذات تو مضمر ست ای دوست چون نه در نود
1 بازم از جور فلک این دل غمناک پرست بازم از خون جگر دیده نمناک پرست
2 این زمان ازاثر خار فراق یاران چون گریبان گلم دامن دل چاک پرست
3 کز نگاران دلارام و زیاران عزیز شد تهی پشت زمین وشکم خاک پرست
4 باغ عیشم که بصد گونه ریاحین خوش بود از گل و لاله تهی گشت وزخاشاک پرست
1 شکری بجان خریدم زلب شکرفروشت که درون پرده با دل شب وصل بود دوشت
2 بسخن جدا نمی شد لب لعل تو ز گوشم چو علم فرو نیامد سر دست من زدوشت
3 بلبت حلاوتی ده دهن مرا که دایم ترش است روی زردم ز نبات سبز پوشت
4 بوصال جبر می کن دلک شکسته یی را که گرفت صبر سستی ز فراق سخت کوشت
1 آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست
2 کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست
3 گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را من دلی دارم که هردم جان دهد بر بوی دوست
4 بر بساط وصل میخواهم که رانم شاه وار همعنان اسب نظر را با رخ نیکوی دوست
1 دل حظ خویشتن ز رخ یار برگرفت دیده نصیب خویش ز دیدار بر گرفت
2 شیرین من بیامد و تلخی هجر خویش از کام من بلعل شکر بار برگرفت
3 ملک سکندرست نه آب آنکه جان من ز آن چشمه حیات خضروار برگرفت
4 آن درد را که هیچ طبیبی دوا نکرد عیسی رسید و از تن بیمار برگرفت
1 یار در شیرینی از شکر گذشت عشق در دلسوزی از آذر گذشت
2 چون کنم چون انگبین آگاه نیست زآنکه بی او شمع را بر سر گذشت
3 باد زلفش را پریشان کرد دی بوی او خوش شد چو بر عنبر گذشت
4 می نیارم زآن رقیبان چو دیو گرد کوی آن پری پیکر گذشت
1 دلبرا عشق تو نه کار منست وین که دارم نه اختیار منست
2 آب چشم من آرزوی توبود آرزوی تو درکنار منست
3 آنچه ازلطف ونیکویی درتست همه آشوب روزگار منست
4 تا غمت در درون سینه ماست مرگ بیرون در انتظار منست
1 بداد باز مراصحبت نگاری دست وگرچه داشته بودم زعشق باری دست
2 چنین نگار که امروز دست داد مرا نمی دهد دگران را بروزگاری دست
3 میسرم شد ناگاه صحبت یاری که وصل او ندهد جز بانتظاری دست
4 اگر بپای رقیبش سری نهم شاید که می زنم زبرای گلی بخاری دست