1 تو آن شاهی که سلطانت غلامست زشاهان جز ترا خدمت حرامست
2 تو داری ملک وبر سلطان خراجست توداری حسن وز خورشید نامست
3 بپیش آفتاب روی تو ماه اگر چه بدر باشد ناتمامست
4 بشب استاره اندر شبهه افتد که روی تو کدام ومه کدامست
1 بس کور دلست آنکه به جز تو نگرانست یا خود نظرش با تو ودل باد گرانست
2 روی تو دلم را بسوی خود نگران کرد آن را که دلی هست برویت نگرانست
3 در حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست چون آب نباشد بصفا هرچه روانست
4 جان دل من شد غم عشق تو ازیرا دل زنده بعشق تو چو تن زنده بجانست
1 دلبرا عشق تو نه کار منست وین که دارم نه اختیار منست
2 آب چشم من آرزوی توبود آرزوی تو درکنار منست
3 آنچه ازلطف ونیکویی درتست همه آشوب روزگار منست
4 تا غمت در درون سینه ماست مرگ بیرون در انتظار منست
1 ای که لعل لب تو آبخور جان منست تو اگر آن منی هر دوجهان آن منست
2 آب دریا ننشاند پس ازین شعله او گربآتش رسد این سوز که درجان منست
3 بتمنای وصال تو بسی سودا پخت طمع خام که اندر دل بریان منست
4 خود (تو) یک روز نگفتی که بدو مرهم وصل بفرستم، که دلش خسته هجران منست
1 مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
2 زدست نشتر غمهای او که نوشش باد دل شکسته من همچو رگ پر از خونست
3 اگر چه دل بغمش داده ام چو می نگرم درین معامله بی جان غم تو مغبونست
4 نه دلستان چوتو باشد هرآنکه نیکوروست نه مستی آرد چون می هرآنچه میگونست
1 هم کوی تو از جهان برونست هم وصف تو از بیان برونست
2 اندر ره تو کسی قدم زد کورا قدم از جهان برونست
3 طاق در ساکنان کویت از قبه آسمان برونست
4 در کون و مکانت می نجویم کآن حضرت ازین و آن برونست
1 یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست
2 نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او سخن تلخ چو جان در دل من شیرینست
3 دید خورشید رخش وز سر انصاف بماه گفت من سایه او بودم وخورشید اینست
4 با رخ او که در او صورت خود نتوان دید هرکه در آینه یی می نگرد خود بینست
1 روی از خلق بگردان که بحق راه اینست سر و معنی توکلت علی الله اینست
2 چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست
3 از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز دل چو نبود نتوان گفت که دلخواه اینست
4 جای آنست که بر نفس کنی حمله شیر که سگی صنعت او، حیله روباه اینست
1 دل درو بند که دلدارت اوست ره او رو که بره یارت اوست
2 کار اگر بهر دل دوست کنی بی گمان عاقبت کارت اوست
3 در نخستین قدم از ره او را یافت خواهی که طلب کارت اوست
4 هست سر بر تن چون گل بر شاخ لیک در زیر قدم خارت اوست
1 دوست سلطان و دل ولایت اوست خرم آن دل که در حمایت اوست
2 هر کرا دل بعشق اوست گرو از ازل تا ابد ولایت اوست
3 پس نماند ز سابقان در راه هر کرا پیش رو هدایت اوست
4 عرش بر آستانش سر بنهد هر کرا تکیه بر عنایت اوست