1 گشت گرد عالم وبر آستانت سر نهاد دل که تخت خود بر از کرسی هفت اختر نهاد
2 کشور عشق از حوادث ایمن آمد زآن دلم پشت برآفاق کرد ورو بدین کشور نهاد
3 ازخواص خانه تست آنکه دراول قدم سرنهد بیرون درآنکس که پای اندر نهاد
4 همچو دانه جان فشاند پیش هر مرغ آنکه او پای دل در دام عشق همچو تو دلبر نهاد
1 دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست
2 بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست
3 آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست
4 بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست
1 نگارا بارعشقت رادل وجان برنمی تابد چه جای جان ودل باشد که دو جهان برنمی تابد
2 چودردل رخت خود بنهاد تن بگریزد اندرجان چو برجان بار خود افگند تن جان برنمی تابد
3 فلک راطاقت آن نی وانجم را کجا زهره ملک را قدرت آن نی وانسان برنمی تابد
4 کجا با عشق سازد مرد کز محنت بپرهیزد بدریا چون درآید آنکه باران برنمی تابد
1 روی از خلق بگردان که بحق راه اینست سر و معنی توکلت علی الله اینست
2 چون بریدی طمع از خلق ز خود دست بدار زآنکه زاد ره حق آن و حق راه اینست
3 از سر خواست، نگویم ز سر دل، برخیز دل چو نبود نتوان گفت که دلخواه اینست
4 جای آنست که بر نفس کنی حمله شیر که سگی صنعت او، حیله روباه اینست
1 در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
2 بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت
3 گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم رفتم سرای وصل درآن کوی در نداشت
4 ای پادشاه حسن که همچون من فقیر سلطان سزای افسر عشق تو سر نداشت
1 در آن زمان که دلم میل با جمالی داشت نبود بی خبر از سر عشق و حالی داشت
2 زلطف معنی حسن ورا کمالی بود زعشق صورت حال رهی جمالی داشت
3 زکان لطفش گویی برو فشانده بود هرآن جواهر مخزون که حق تعالی داشت
4 بعون طالع سعد آسمان همت من ز روی او مه و از ابروش هلالی داشت
1 باری گر آمدی و نشد یار از آن تو اکنون بیا که یار بیکبار از آن تست
2 چون دوست طالب تو بود ملک را چه قدر هرگه که ری بحکم تو شد خوار از آن تست
3 در مکه گر قریش ترا قصد کرده اند یک شهر چون مدینه پرانصار از آن تست
4 بسیار و اندکی که ترا بود اگر برفت هرچ آن ماست اندک و بسیار از آن تست
1 دلم بسلسله زلف یار در بندست اگر قبول کنی حال من ترا پندست
2 زبند مهرش چون پای دل شود آزاد مرا که باسر زلفش هزار پیوندست
3 بسان لیلی بگشایی وببندی زلف ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست
4 برآوری زمن تلخ کام هر دم شور ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست
1 ای نور دیده دیده ز (روی) تو نور یافت جان حزینم از غم عشقت سرور یافت
2 خورشید سوی مشرق از آن راه گم نکرد کز روی همچو ماه تو هر روز نور یافت
3 از نفحه هوای تو جان را میسر است آن زندگی که قالبش از نفخ صور یافت
4 بی رهبر عنایت تو بنده جای خود، گرچه بسی دوید، ز کوی تو دور یافت
1 دلم از وصل تو ای طرفه پسر نشکیبد چکنم با دل خویش از تو اگر نشکیبد
2 گر دل و جان زتو ناچار شکیبا گردند دل از اندیشه و دیده زنظر نشکیبد
3 کار من نیست شکیبایی ازآن شیرین لب باورم دار که طوطی زشکر نشکیبد
4 من لب لعل شکر بار ترا آن مگسم که چو زنبور عسل ازگل تر نشکیبد