1 ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی معنی صورت تو ندانست هرکسی
2 ای بهر روی خویش ز ما کرده آینه نشنیده ام که آینه کرد از صور کسی
3 این طرفه تر که از نظرم رفته ای و باز غیر تو می نیایدم اندر نظر کسی
4 کار مرا حواله بدیگر کسی مکن کندر جهان به جز تو ندارم دگر کسی
1 چنین که تو سمری ای پسر بشیرینی بدور تو نکند کس نظر بشیرینی
2 شکرفشان لب تو دید و شد بجان مایل دلم بسوی تو همچون جگر بشیرینی
3 اگر ز لعل تو بودی نشان در اول عهد چگونه نام گرفتی شکر بشیرینی
4 جهان بدور تو شیرین شود چو آب از قند چرا دهند بدور تو زر بشیرینی
1 تویی از اهل معنی بازمانده چنین از دین بدنیی بازمانده
2 بدین صورت که جانی نیست دروی مدام از راه معنی بازمانده
3 زمعنی بی خبر چون اهل صورت چرایی ای بدعوی بازمانده
4 ازآن دلبر که شیرین تر زجانست چو مجنونی ز لیلی بازمانده
1 ایا بحسن رخت را لوای سلطانی بروی صورت زیبای حسن را جانی
2 فراز کرسی افلاک شاه خورشیدست خلیفه رخ تو بر سریر سلطانی
3 خطیست بر رخ تو از مداد نورالله نه از حروف مرکب، چو خط پیشانی
4 برآن زمین که تویی با تو مرد میدان نیست بگوی مهر ومه این آسمان چوگانی
1 چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه
2 دلم بوصل طمع کرد گفتم اینت محال که جمع می نشود آفتاب با سایه
3 میان روی تو و آفتاب تابان هست همان تفاوت کز آفتاب تا سایه
4 مرا بسایه تو حاجتست واین دولت خوهم ولی نبود آفتاب را سایه
1 ای نو عروس حسن ترا آفتاب روی مه را ز شرم عارض تو در نقاب روی
2 بهر نظاره رخ چون ماه تو سزد گر بر درت چو حلقه نهد آفتاب روی
3 با ماه عارضت پس ازین آفتاب را مانند سیل تیره نماید در آب روی
4 ما چون ستاره ایم و تو خورشید و نور ما از نور روی تست، ز ما بر متاب روی
1 ای دل تنگ مرا از غم تو جان تازه کفر در عهد رخت می کند ایمان تازه
2 ای نسیم سحری کرده زخاک کویت غنچه را مشک بر اطراف گریبان تازه
3 هیچ صبحی ندمد تا نبرد باد صبا غالیه از سر آن زلف پریشان تازه
4 فتنه را با شکن زلف تو پیوند قوی حسن را با رخ نیکوی تو پیمان تازه
1 در تن زنده یکی مرده بود زندانی دل که او را نبود با تو تعلق جانی
2 ما برآنیم که تا آب روان در تن ماست برنگیریم ز خاک در تو پیشانی
3 هرچه در وصف تو گویند و کنند اندیشه آن همه دون حق تست و تو برتر زآنی
4 بدوسه نان که برین سفره خاک آلودست نتوان کرد سگ کوی ترا مهمانی
1 بهار آمد و گویی که باد نوروزی فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی
2 کنار جوی چو شد سبز در میان چمن بیا بگو که چه خواهم من از تو نوروزی
3 ز وصل شاهد گل گشت ناله بلبل چو در فراق تو اشعار من بدلسوزی
4 چه باشد ار تو بدان طلعت جهان افروز چراغ دولت بیچاره یی برافروزی
1 ای جهان ازتو مزین چو بهشت از حوری همه عالم ظلماتست وتو در وی نوری
2 گر ببیند رخ خوب تو بماند خیره درگل عارض تو نرگس چشم حوری
3 دل در اوصاف تو گر چند که دوراندیشست همچو اندیشه ترا کی بود از دل دوری
4 دل کس جمع نماند چو پریشان گردد زلف چون سنبل تو بر بدن کافوری