مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست از سیف فرغانی غزل 84
1. مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
...
1. مهی که از غم عشقش دلم پر ازخونست
شبی نگفت که بیمار عشق من چونست
...
1. هم کوی تو از جهان برونست
هم وصف تو از بیان برونست
...
1. یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست
خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست
...
1. روی از خلق بگردان که بحق راه اینست
سر و معنی توکلت علی الله اینست
...
1. دل درو بند که دلدارت اوست
ره او رو که بره یارت اوست
...
1. دوست سلطان و دل ولایت اوست
خرم آن دل که در حمایت اوست
...
1. آن عاشقی که طعمه عشق تو جان اوست
از بهره خوردن غم تو دل دهان اوست
...
1. آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست
سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست
...
1. ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست
...
1. عاشقانرا می دهد دایم نشان از روی دوست
گل که هر سالی بمردم می رساند بوی دوست
...
1. ترا من دوست دارم تا جهان هست
همه نام تو گویم تا زبان هست
...
1. همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
...