1 دلم بسلسله زلف یار در بندست اگر قبول کنی حال من ترا پندست
2 زبند مهرش چون پای دل شود آزاد مرا که باسر زلفش هزار پیوندست
3 بسان لیلی بگشایی وببندی زلف ترا خبر نه (که) مجنونی اندرین بندست
4 برآوری زمن تلخ کام هر دم شور ازآنکه پسته شیرین تو شکر خندست
1 بداد باز مراصحبت نگاری دست وگرچه داشته بودم زعشق باری دست
2 چنین نگار که امروز دست داد مرا نمی دهد دگران را بروزگاری دست
3 میسرم شد ناگاه صحبت یاری که وصل او ندهد جز بانتظاری دست
4 اگر بپای رقیبش سری نهم شاید که می زنم زبرای گلی بخاری دست
1 هان ای نسیم صبح که بویت معطرست همراه با تو خاک سر کوی دلبرست
2 منشور نیکویی ز در او همی دهند سلطان ماه را که زاستاره لشکرست
3 کس دید صورتی که نکوتر زروی اوست؟ کس خواند سورتی که زالحمد برترست؟
4 محتاج نیست بر سر ره مشک ریختن کآنجا که اوست پای نهد خاک عنبرست
1 بازم از جور فلک این دل غمناک پرست بازم از خون جگر دیده نمناک پرست
2 این زمان ازاثر خار فراق یاران چون گریبان گلم دامن دل چاک پرست
3 کز نگاران دلارام و زیاران عزیز شد تهی پشت زمین وشکم خاک پرست
4 باغ عیشم که بصد گونه ریاحین خوش بود از گل و لاله تهی گشت وزخاشاک پرست
1 صحبت جانان بر اهل دل از جان خوشترست عاشقانرا خاک کویش زآب حیوان خوشترست
2 چون زعشق او رسد رنجی بدل دردی بجان عاشقان را رنج دل از راحت جان خوشترست
3 شاهباز عشق چون مرغ دلی را صید کرد وقت اواز حال بلبل در گلستان خوشترست
4 دست اندرکار او به از قدم بر تخت ملک پای در بند وی از سردر گریبان خوشترست
1 نسخه عشق تو بر رق دلم مسطورست وصف روی توبگویم که مرا دستورست
2 گرنویسم پراز اسرار کتابی گردد آنچه بر رق دل (من) مسطورست
3 همه آفاق بریدم بمثالی فرمان که زسلطان جمال تو مرا منشورست
4 شوق دردل ارنی گوی شبی همچوکلیم آمدم برسر کوی تو که جانرا طورست
1 اختر ازخدمت قمر دورست مگس از صحبت شکر دورست
2 ما ز درگاه دوست محرومیم تشنه مسکین از آبخور دورست
3 پای ما از زین حضرت او راست چون آسمان زسر دورست
4 همچو پروانه می زنم پر وبال گرچه آن شمعم از نظر دورست
1 دلرا چو کرد عشق تهی و فرو نشست ای صبر باوقار تو برخیز کو نشست
2 بی بند عشق هیچ کس از جای برنخاست در حلقه یی که آن بت زنجیر مو نشست
3 آنرا که زندگی دل از درد عشق اوست گر چه بمرد از طلب او،مگو نشست
4 بی روی دوست سعی نمودیم و بر نخاست این بار غم که بر دل تنگم ازو نشست
1 هرچه خواهی کن که برما دست حکمت مطلقست حق حکم تو زما تسلیم وحکم تو حقست
2 در ادای حق ودر ادراک حکمتهای تو نفس کامل ناقص آمد عقل بالغ احمقست
3 غرقه دریای شوقت از ملایک برترست کشته هیجای عشقت با شهیدان ملحقست
4 ملک عالم بر در دل رفت درویش ترا گفت رو بیرون در بنشین که جا مستغرقست
1 دل تنگم و ز عشق توام بار بر دلست وز دست تو بسی چو مرا پای در گلست
2 شیرین تری ز لیلی و در کوی تو بسی فرهاد جان سپرده و مجنون بی دلست
3 گر چه ز دوستی تو دیوانه گشته ام جز با تو دوستی نکند هرکه عاقلست
4 گر من ببوسه مهر نهم بر لبت رواست شهد عقیق رنگ تو چون موم قابلست