1 چو سعدی سیف فرغانی حدیث عشق با هرکس همی گوید که درد دل بیفزاید ز ناگفتن
2 اگر چه حد من نبود حدیث عشق تو گفتن چو بلبل روی گل بیند بود معذور از آشفتن
3 هوس بازان عشق تو ز وصل چون تو شیرینی چو فرهادند بی حاصل ز کوه بیستون سفتن
4 ترا در خواب چون بینم که مشتاقان رویت را شبست از بهر بیداری و روز از بهر ناخفتن
1 ای از چو تو شیرین لبی صد شور در هر انجمن آن را که آمد یاد تو چون من برفت از خویشتن
2 گردن کشان حسن را در زر پای تست سر ای پست پیش قامتت بالای سرو ونارون
3 چون نافه آهوی چین پر مشک گشتی سربسر گر باد بوی زلف تو بردی سوی خاک ختن
4 اندر میان عاشقان صد کشته وخسته بود چشم ترا در هر نظر زلف ترا در هر شکن
1 کسی کو عشق بازد بارخ تو کند جان طرح با زیبا رخ تو
2 سر خود بر بساط عشقت ای شاه ببازم تا بمانم با رخ تو
3 بساط نظم گستردم دگربار براندم اسب فکرت با رخ تو
4 چو دیدم عقل و جان ودل سه بازیست که یک یک می برد ازما رخ تو
1 چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
2 بآفتاب که روز آورد نظر نبود مرا که هست ز روی تو در شبستان ماه
3 کمال حسن ترا در وجود آن اثرست که در حمایتش ایمن بود ز نقصان ماه
4 تو پادشاهی و خوبان همه رعیت تو نجوم جمله سپاهند و هست سلطان ماه
1 ای ایمن آفتاب رخت از زوال حسن حسن جمال روی تو گشته جمال حسن
2 پیش رخت که بدر تمامست در جمال خورشید ناقص آمده با آن کمال حسن
3 گویی زکات خواه نصاب جمال تست هر محتشم که هست توانگر بمال حسن
4 گر پرتوی ز روی تو بر عالم اوفتد آفاق بعد از آن نکند احتمال حسن
1 آن دوست که ما ازآن اوییم در زمره عاشقان اوییم
2 این بخت نگر که جمله مردم آن خود وما ازآن اوییم
3 وین دولت بین که از دو عالم آزاد چو بندگان اوییم
4 گر مرده همه بدرد عشقیم ور زنده همه بجان اوییم
1 همچون تو دلبری را از بی دلان بریدن زاجزای جسم باشد پیوند جان بریدن
2 گیرم که جانم از تن پیوند خود ببرد پیوند جان زجانان هرگز توان بریدن
3 قطع مدد همی کرد از زندگانی ما دشمن که خواست مارا از دوستان بریدن
4 ازکوی او که برد آمد شد رهی را سیر ستاره نتوان از آسمان بریدن
1 ای غمت همنشین بیداران درغمت مست گشته هشیاران
2 غم تو نقد جان بنسیه وصل برده از کیسه خریداران
3 چشم عیار پیشه تو بریخت بسر غمزه خون عیاران
4 پیش چشمت که مستی همه زوست زده برسنگ شیشه خماران
1 ای رقعه حسن را رخت شاه ماییم زحسن رویت آگاه
2 روی تو مه تمام بر سرو رخساره گل شکفته بر ماه
3 در کوی تو کدیه کردن ای دوست نزد همه همچو مال دلخواه
4 ما از همه کمتریم در ملک ما از همه پس تریم در راه
1 ای لب لعلت شکرستان من وی دهنت چشمه حیوان من
2 تا سر زلف تو ندیدم دگر جمع نشد حال پریشان من
3 درد فراق تو هلاکم کند گر نکند وصل تو درمان من
4 بی لب خندان تو دایم چوآب خون چکد از دیده گریان من