ای جهان ازتو مزین چو بهشت از سیف فرغانی غزل 535
1. ای جهان ازتو مزین چو بهشت از حوری
همه عالم ظلماتست وتو در وی نوری
...
1. ای جهان ازتو مزین چو بهشت از حوری
همه عالم ظلماتست وتو در وی نوری
...
1. اگر چو خسرو و خاقان سزای تاج و سریری
ترا گلیم گدایی به از قبای امیری
...
1. بهار آمد و گویی که باد نوروزی
فشانده مشک بر اطراف باغ پیروزی
...
1. اگر فراق تو زین سان اثر کند روزی
مرا بخون جگر دیده تر کند روزی
...
1. هم دلبر من با من دلدار شود روزی
هم گلشن بخت من بی خار شود روزی
...
1. چو شود کز سر جرمم بکرم برخیزی
وز گناهی که از آن در خطرم برخیزی
...
1. هرکس از عشق می زند نفسی
عاشق تو به جز تو نیست کسی
...
1. ای آنکه حسن صورت تو نیست در کسی
معنی صورت تو ندانست هرکسی
...
1. عاشقم زنده دلی را که تو جانش باشی
قوت دل دهی و قوت روانش باشی
...
1. ای دوست بی تو ما را اندر جهان چه خوشی
بی چون تو دلستانی در تن ز جان چه خوشی
...
1. ای غم عشق تو برده ز دل ما تنگی
آرزوی مه و خور با رخ تو همرنگی
...
1. مباد دل ز هوای تو یک زمان خالی
که بی هوای تو دل تن بود ز جان خالی
...