1 همه جان و دلست دلبر من گر چه نگذاشت جان و دل بر من
2 دل ز روزن چو گرد بیرون شد کو چو باد اندر آمد از در من
3 مرغ شوقش مرا چو دانه بخورد باز مهرش همی کند پر من
4 ز ابروی چون کمان خدنگ مژه راست چون کرد در برابر من
1 بی تو بحال عجب همی گذرانم روز و شبی درتعب همی گذرانم
2 کار رسیده بجان چه بود که دیدی جان رسیده بلب همی گذرانم
3 بی رخ چون آفتاب وروی چو ماهت آه که روزی چو شب همی گذرانم
4 گرچه ندانم رسم بوصل تو یا نی عمر خود اندر طلب همی گذرانم
1 ای مشک و عنبر شمه یی از بوی تو مه پرتوی از آفتاب روی تو
2 گل را برخسار تو نسبت می کنند رنگش خوش است اما ندارد بوی تو
3 در عشق بازی از تو چون من بیدقی شه می خوهد یعنی رخ نیکوی تو
4 ما تشنگان را سیل غم از سر گذشت ای آب حیوان قطره یی از جوی تو
1 ما گدای در جانان نه برای نانیم دل بدادیم وبجان در طلب جانانیم
2 پای ما بیخ فرو برده بخاک در دوست چون درخت ازچه بهر باد سری جنبانیم
3 روز وشب در طلب دایره جمعیت پای برجای چو پرگار وبسر گردانیم
4 هرچه داریم ونداریم برای دل او جمله درباخته و هرچه جز او می مانیم
1 شرم دارد آفتاب ازروی تو ماه نو در حسرت از ابروی تو
2 بشکند مشاطگان نطق را شانه و صافی اندر موی تو
3 هرکجا رنگیست بویی می برم گرچه هر رنگی ندارد بوی تو
4 من بدم ماه تمام، اکنون شدم چون هلال ازآفتاب روی تو
1 بخت من از تست شور ای بت شیرین دهن تنگ شکر برگشا تلخ مکن کام من
2 ای لب لعل ترا تنگ شکر بار گیر وی سر زلف ترا مشک ختن در شکن
3 گر تو ببزم طرب جام بری پیش لب باده بنوشی برطل نقل بریزی بمن
4 بر اثر تلخ می مست ترش روی را جرعه شیرین دهد پسته شور از دهن
1 ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته
2 تو بی نیاز و هریک از عاشقان رویت درکارگاه دنیا خود را زکار کشته
3 پیش یزید قهرت همچون حسین دیدم در کربلای شوقت چندین هزار کشته
4 بر بوی جام وصلت دیدیم جان ودل را این مست شوق گشته وآن را خمار کشته
1 کجایی ای سر کوی تو از جهان بیرون زمین راه تو از زیر آسمان بیرون
2 گدای کوی ترا پایه از فلک بر تر همای عشق ترا سایه از جهان بیرون
3 کسی که پای نهد در ره تو از سر صدق چو لا مکان قدمش باشد از مکان بیرون
4 مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را که او ز دل نکند دوستی جان بیرون
1 بگشای لب شیرین بازار شکر بشکن بنمای رخ رنگین ناموس قمر بشکن
2 چون چشم ترم دیدی لب بر لب خشکم نه آن شربت هجران را تلخی بشکر بشکن
3 دنیا ز دهان تو مهر از خمشی دارد آن طرفه غزل برخوان وآن مهر بزر بشکن
4 گر کان بدخشانرا سنگیست برو رنگی تو حقه در بگشا سنگش بگهر بشکن
1 ای بگرد خرمن تو خوشه چین خورشید و ماه ماه با روی تو نبود در محل اشتباه
2 پادشاه ملک حسنی کس چنین ملکی نداشت زابتدای دور عالم تا بوقت پادشاه
3 بی شعاع روی تو با سایه هستی خود ره نبردم سوی تو چندانکه می کردم نگاه
4 چون رخ اندر آینه پیدا شود پشت زمین ظلمت شب را اگر بر روی افتد نور ماه