ای بکویت عاشقان رانور رویت از سیف فرغانی غزل 511
1. ای بکویت عاشقان رانور رویت رهنمای
همچو شادی دوستان را انده تو دلگشای
...
1. ای بکویت عاشقان رانور رویت رهنمای
همچو شادی دوستان را انده تو دلگشای
...
1. دوست جز دل نمی پذیرد جای
در دل بر کسی دگر مگشای
...
1. ای سازگار با همه با من نساختی
با دوستدار خویش چو دشمن نساختی
...
1. ای درسر من از لب میگون تو مستی
با عشق تو درمن اثری نیست از هستی
...
1. ای همه هستی مبر در خود گمان نیستی
ترک سر گیر و بنه پا در جهان نیستی
...
1. ای که با من مهربان صد کینه در دل داشتی
بد همیکردی و بد را نیک میانگاشتی
...
1. دلستانا از جهان رسم وفا برداشتی
با وفاداران خود تیغ جفا برداشتی
...
1. ای رفته دور از برما چون نیامدی
دیگر بدین جناب همایون نیامدی
...
1. بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری
نمانده است ز هشیاری اندرو اثری
...
1. ای رخ تو شاه ملک دلبری
همچو شاهان کن رعیت پروری
...
1. عشق اسلامست و دیگر کافری
وقت آن آمد که اسلام آوری
...
1. بکرشمه اگر از عاشق خود جان ببری
تو براهل دل ای دوست زجان دوستری
...