ای بنور رخ تو روی قمر پوشیده از سیف فرغانی غزل 499
1. ای بنور رخ تو روی قمر پوشیده
بضیای تو شده چهره خور پوشیده
...
1. ای بنور رخ تو روی قمر پوشیده
بضیای تو شده چهره خور پوشیده
...
1. ای پیش تو ماه آسمان خیره
وز روی تو آب روشنان تیره
...
1. ای دل تنگ مرا از غم تو جان تازه
کفر در عهد رخت می کند ایمان تازه
...
1. تا نمودی روی و دیدم گرد چشمت آن مژه
می کنم در حسرت چشم تو خون باران مژه
...
1. از پسته تنگ خود آن یار شکر بوسه
دوشم بلب شیرین جان داد بهر بوسه
...
1. چو کرد زلف تو پیرامن قمر حلقه
قمر ز هر طرفی بوسه داد بر حلقه
...
1. چو نیست غیر تو کس آفتاب با سایه
تو سایه بر سر من افگن ای هما سایه
...
1. ای عشق تو داده روح را می
مستان تو از تو دور تا کی
...
1. بخود نظر کن اگر می خوهی که جان بینی
بجان که آنچه ز جان خوشترست آن بینی
...
1. تا بعقل ورای خود در راه تو ننهیم پای
طفل بی تدبیر باشد در ره تو عقل و رای
...
1. ایا خلاصه خوبان کراست درهمه دنیی
چنین تنی همگی جان وصورتی همه معنی
...
1. ای توانگر در خود برمن مسکین بگشای
بیخودم کن نفسی وبخودم ره بنمای
...