چه دلبری که رخ تست در گلستان از سیف فرغانی غزل 476
1. چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه
چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
...
1. چه دلبری که رخ تست در گلستان ماه
چو آفتاب بروی تو دارد ایمان ماه
...
1. ای بزیر زلف تو سایه نشین خورشید و ماه
زلف و رویت در نقاب عنبرین خورشید و ماه
...
1. ای لطف تو بسی مرا کار ساخته
کارم شده زفضل تو صدبار ساخته
...
1. ای زمعنی مر ترا صورت چو جان آراسته
همچو روی از حسن از رویت جهان آراسته
...
1. ای زروی خوب تو پشت زمین آراسته
از رخ تو ملک چون دنیا بدین آراسته
...
1. بگشادی رو که رنگی بستست بر رخ تو
حسن آنچنانکه خود را گل بر بهار بسته
...
1. ای پسته دهانت نرخ شکر شکسته
وی زاده زبانت قدر گهر شکسته
...
1. ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته
وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته
...
1. زهی صیت حسن تو عالم گرفته
زبار غمت پشت جان خم گرفته
...
1. بدیدم بر در یار ایستاده
چو من بودند بسیار ایستاده
...
1. مرا زعشق تو باریست بر دل افتاده
مرا زشوق تو کاریست مشکل افتاده
...