1 باغ را گرچه برخ کرد بهشت آیین گل همچو روی تو نباشد برخ رنگین گل
2 باغ در جلوه و بلبل (شده) صاحب تمکین حال دیگر شده چون آمده در تلوین گل
3 چند گویم سخن باغ که همچون خارست بوستان در ره عشاق تو با چندین گل
4 رخ تو آتش کانون جمالست و از آن شهر پر می شود از روی تو در تشرین گل
1 اگر شبی ز وصال تو کام برگیرم غذای جان ز لب تو مدام برگیرم
2 چه باشد از پس چندین هزار ناکامی اگر من از لب شیرینت کام برگیرم
3 دلم بسوخت درین غم بگوی تا از تو اگر مرا طمعی هست خام برگیرم
4 تو صید من نشوی ور کنم ز جان دانه بر آن نهادم دل را که دام برگیرم
1 مرا از عشق تو دستیست بر دل مرا از دست تو پاییست در گل
2 مرا از نقطه خالت زده موج محیط عشق تو در مرکز دل
3 مرا در عالم دل خسروانند همه فرهاد آن شیرین شمایل
4 دگر مردار بویحیی نگردم اگر گردم بتیغ عشق بسمل
1 ای توانگر چو (ن) گدایانت بدر باز آمدم نان نمی خواهم بسوی آبخور باز آمدم
2 اهل عالم را زلطف و حسنت آگاهی نبود زآن سعادت جمله را کردم خبر باز آمدم
3 بود آرامیده گیتی از حدیث عشق تو کردم اندر هر طرف صد شور و شر بازآمدم
4 هدهدی جاسوس بودم زین سلیمانی جناب نامه یی سوی سبا بردم دگر بازآمدم
1 ای آنکه عشق تو دل جانست وجان دل مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل
2 وصل تو قلب دل طلبد از میان جان ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل
3 عشقت چو صبح در افق جان کند اثر پر آفتاب وماه شود آسمان دل
4 جانم بجام غم همه خون جگر خورد تا دل دمی از آن تو باشد توآن دل
1 تنی داری بسان خرمن گل عرق از وی روان چون روغن گل
2 صبا از رشک اندام چو آبت فگنده آتش اندر خرمن گل
3 چمن از خجلت روی چو ماهت شکسته چون بنفشه گردن گل
4 گر از رویت بهار آگاه باشد پشیمان گردد از آوردن گل
1 عشقم دلیل شد بسوی دوست راه دیدم از خویشتن بدر شدم آن بارگاه دیدم
2 علمی و عالمی را کآوازه می شنودم ناخوانده درس گفتم و نارفته راه دیدم
3 دنیا بدید طبع چو خر در رمید و گفتا اینجا کنم درنگ که آب و گیاه دیدم
4 عالم بساط بازی شطرنج امتحانست من رخ بدین طرف نکنم زآنکه شاه دیدم
1 ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
2 روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
3 مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند خواجگان چرخ را خوانند خدمتکار خویش
4 من سبک دل رادرین ره هست سربار گران بهر راحت می نهم برآستانت بار خویش
1 نگارا با رخ خوبت نه من تنها هوس دارم برای شکری چون تو چو خود چندین مگس دارم
2 سعادت درد عشق تو بصاحب دولتان بخشد مرا آن بخت خود نبود ولیکن این هوس دارم
3 بهای گوهر وصلت نباشد پادشاهانرا مرا آن کی شود حاصل که جانی دست رس دارم
4 نظر کردم بهر کویی سگی چندین کسان دارد بنزد آنکه کس باشد سگم گر جز تو کس دارم
1 چو روی تو گل رنگین ندیدم ترا چون گل وفا آیین ندیدم
2 من اندر مرکز رخسار خوبان چو خالت نقطه مشکین ندیدم
3 ندیدم چون تو کس یا کس چو تو نیست ز مشغولی بمه پروین ندیدم
4 چو تو ای بت رخت را سجده کرده بت سنگین دل سیمین ندیدم