هرگز گلی اندر جهان بی خار از سیف فرغانی غزل 428
1. هرگز گلی اندر جهان بی خار نتوان یافتن
دلبر بسی بینی ولی دلدار نتوان یافتن
...
1. هرگز گلی اندر جهان بی خار نتوان یافتن
دلبر بسی بینی ولی دلدار نتوان یافتن
...
1. طریق عشق جانان چیست در دریای خون رفتن
مدان آسان که دشوارست ره بی رهنمون رفتن
...
1. ما فتنه بر توایم و تویی فتنه بر سخن
دانسته ای که هست ز طوطی هنر سخن
...
1. ای شده لعل لب تو شکرافشان در سخن
از لب لعلت روانست آب حیوان در سخن
...
1. ای لبت را خواص جان دادن
عادتش بوسه روان دادن
...
1. با سر زلف تو صعبست مسلمان بودن
با رخت خود نتوان بسته ایمان بودن
...
1. در شهر بحسن تو رویی نتوان دیدن
از دل نشود پنهان روی تو بپوشیدن
...
1. همچون تو دلبری را از بی دلان بریدن
زاجزای جسم باشد پیوند جان بریدن
...
1. ای گشته طالع ازرخ تو آفتاب حسن
دایم فروغ آتش رویت زآب حسن
...
1. ای ایمن آفتاب رخت از زوال حسن
حسن جمال روی تو گشته جمال حسن
...
1. بگشای لب شیرین بازار شکر بشکن
بنمای رخ رنگین ناموس قمر بشکن
...
1. ای دل ار جانان خوهی جان ترک کن
یک جهت شو ملک دو جهان ترک کن
...