1 گر دست دوست وار در آری بگردنم پیوسته بوی دوستی آید ز دشمنم
2 دیده رخ چو آتش تو دید برفروخت قندیل عشق در دل چون آب روشنم
3 در سوز و در گداز چو شمعم که روز و شب سوزی فتیله وار و گدازی چو روغنم
4 گر یکدم آستین کنم از پیش چشم دور از آب دیده تر شود ای دوست دامنم
1 مرا که در تن بی قوتست جانی خشک زعشق دیده تر دارم ودهانی خشک
2 ترا بمثل من ای دوست میل چون باشد که حاصلم همه چشمی ترست وجانی خشک
3 زچشم بر رخم از عشق آن دو لاله تر مدام آب بقم خورده زعفرانی خشک
4 درو زسیل بلایی بترس اگر یابی زآب دیده من بر زمین مکانی خشک
1 بروز وصل زهجران یار می ترسم اگر چه یافته ام گل زخار می ترسم
2 درون قلعه مرا گرچه یار ودوست بسیست زدشمنان برون از حصار می ترسم
3 چو روی دوست اگر چند حال من نیکوست ولی زچشم بد روزگار می ترسم
4 چو باد فتنه برانگیخت گرد از هر سو برآن عزیز چو چشم از غبار می ترسم
1 ای غم تو روغن چراغ ضمیرم کم مکن ای دوست روغنم که بمیرم
2 کز مدد روغن تو نور فرستد سوی فتیل زبان چراغ ضمیرم
3 چون بهوای تو عشق زنده دلم کرد شمع مثال ار سرم برند نمیرم
4 یوسف عهدی بحسن وگرچه چو یعقوب حزن فراق تو کرده بود ضریرم
1 ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش
2 در هوای عشق تو چون ذره زآن گردان شدم کآفتاب حسن تو می تابد از گردون خویش
3 در پس جلباب شب هر صبح روشن رو کنی آفتاب تیره ار از ماه روزافزون خویش
4 از گریبان افق پیداست کز عشقت مدام آسمان دامن کشان می گردد اندر خون خویش
1 من تحفه از دل میکنم نزدیک جانان میبرم ور نیز گوید جان بده من بنده فرمان میبرم
2 چون من گدای هیچ کس جز جان ندارم دست رس معذورم ار پای ملخ نزد سلیمان میبرم
3 من کار عشق دوست را آسان همیپنداشتم بار گران برداشتم افتان و خیزان میبرم
4 گر تیغ بر رویم زند رو برنگردانم ازو با دوست عهدی کردهام لابد به پایان میبرم
1 بیک نظر دل خلقی همی برد یارم بمن نگر که بدان یک نظر گرفتارم
2 مرا خود از خبرش بود حال شوریده کنون بیک نظر او تمام شد کارم
3 ورا اگر دگری یافت و از طلب بنشست من آن کسم که پس از یافتن طلب کارم
4 شبی بخدمت او خلوتی خوهم تا روز که او ز لب شکر و من ز دیده دربارم
1 ما جان فدای آن رخ نیکوش می کنیم در مه نظر از آرزوی روش می کنیم
2 بی اوچنانکه عادت سودا پزان بود هردم چو آب از آتش دل جوش می کنیم
3 بهر شراب شادی روز وصال او هر شب هزار جرعه غم نوش می کنیم
4 گر نقره (پیش) آیدوگر زر فتد بدست در کار یار سیم بناگوش می کنیم
1 ای گنج غم نهاده بویرانه دلم وی مسکن خیال تو کاشانه دلم
2 عشقت که با تصرف او خاک زر شود این گنج او نهاد بویرانه دلم
3 رخ زرد کرد رویم از آن دم که نطع خویش افگند شاه مهر تو در خانه دلم
4 زآن ساعتی که حلقه زلف تو دید و شد زنجیردار عشق تو دیوانه دلم
1 دلم ببوسه شکر خواست زآن لب چو عقیق ولیک نیست مرا دولت و ترا توفیق
2 بکارگاه جمال تو در همی سازند سمن ببوی بنفشه شکر برنگ عقیق
3 مدام مستم چون ریخت ساقی جنت شراب عشق توم در دل چو جام رقیق
4 مراست سوی تو ای رشک ماه ذره دلیل مراست در رهت ای آفتاب سایه رفیق