1 جانست وتن در آتش عشق ودرآب چشم آتش چو تیز شد بگذشت از سرآب چشم
2 ای از خیال رسته دندان چون درت چون سینه صدف شده پرگوهر آب چشم
3 صیاد وار با دل صد رخنه همچو دام جان ماهی خیال تو جوید در آب چشم
4 وقتست اگر رخ تو تجلی کند که هست مارا بهشت کوی تو وکوثر آب چشم
1 نه هرچه عشق توبود از درون برون کردم من ضعیف چنین کار صعب چون کردم
2 بقوت تو چنین کار من توانم کرد که سینه پر زغم ودیده پر زخون کردم
3 چو نفس ناقص من کرد درفزونی کم من زیاده طلب درکمی فزون کردم
4 نظر عصا کش من شد سوی تو واین غم را بچشم سوی دل کور رهنمون کردم
1 دل سقیم شفا یابد از اشارت عشق اگر نجات خوهی گوش کن عبارت عشق
2 چو غافلان منشین، راه رو که برخیزد دوکون از سر راهت بیک اشارت عشق
3 خبر دهد که تو مردی وشد دلت زنده زمرگ رستی اگر بشنوی بشارت عشق
4 چو هیزم ارچه بسی سوختی ولی خامی که همچو دیگ نجوشیدی از حرارت عشق
1 عشق تو در مخزن جانم نهاد اسرار خویش دل ز اسرارش اثرها یافت در گفتار خویش
2 چون دلم بیمار تو شد کردم از غیر احتما وندرین پرهیز دیدم صحت بیمار خویش
3 دیده رخسار تو دید و دل ازو نقشی گرفت ما بچشم خود زدیم این رسم بر دیوار خویش
4 عاشقان زرد رخ هر لحظه پیدا می کنند سکه سودای بر روی چون دینار خویش
1 زهی از زلف تو جان حلقه در گوش سماع قول تو ناید ز هر گوش
2 زدیدار تو ما را پر گهر چشم زگفتار تو مارا پر شکر گوش
3 گهر در آستین باید نه در چشم شکر اندر دهان باید نه در گوش
4 پی دیدار و گفتار تو دایم ز رویم چشم می باید ز سر گوش
1 گر از ره تو بود خاک را گهر دانم وراز کف تو بود زهر را شکر دانم
2 کسی که سیر درین ره (کند) اگر شترست بسوی کعبه قرب تو راهبر دانم
3 ورم بکعبه قرب تو راهبر نبود اگر چه قبله بود روی ازو بگردانم
4 گرم خبر نکند از مقام ابراهیم دلیل را شتر وکعبه را حجر دانم
1 ای عارض و خط تو شده صبح و شام چشم دل گشته خاص تو زنظرهای عام چشم
2 تا عشق تو درین دل تاریک ره برد شد نور شمع تعبیه در پیه خام چشم
3 زآن ساعت خجسته که هندوی چشم کرد دل را غلام روی تو ای من غلام چشم
4 ابرو مثال لعبت بی جان دیده خواست کز شوق دیدن تو برآید ببام چشم
1 گر دست رسد روزی در پات سرافشانم هر چند نثارت را لایق نبود جانم
2 پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده با این همه بی برگی از باد زرافشانم
3 گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟
4 شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم
1 مدتی شد که من از عشق تو سودا دارم غم و اندوه تو را در دل و جان جا دارم
2 یوسف مصر ملاحت شدی ای جان عزیز ور نه من با تو چرا مهر زلیخا دارم
3 گوئیم دست بدار از خود و در ما پیوند خود مرا دست کجا تا ز خودش وا دارم
4 حور فردوس مرا گر به تمنا طلبد من نه آنم که به غیر از تو تمنا دارم
1 ای خریداران رویت عاشقان جان فروش شور در مردم فتاد از عشق رویت رو بپوش
2 با قفاداران انجم ماه نتواند زدن با رخت پهلو اگر خورشید باشد پشت روش
3 من خمش بودم مرا آورد شوقت در سخن چون دم اندر نی کنی لابد برآید زو خروش
4 آفتاب گرم رورا کآسمانها در قفاست گر مدد زآن رخ نباشد یخ بگیرد آب روش