عشق تو زیر و زبر دارد دلم از سیف فرغانی غزل 393
1. عشق تو زیر و زبر دارد دلم
وز جهان آشفته تر دارد دلم
...
1. عشق تو زیر و زبر دارد دلم
وز جهان آشفته تر دارد دلم
...
1. ای گنج غم نهاده بویرانه دلم
وی مسکن خیال تو کاشانه دلم
...
1. گر دست دوست وار در آری بگردنم
پیوسته بوی دوستی آید ز دشمنم
...
1. ای دوستتر از جانم زین بیش مرنجانم
گر زخم زنی شاید بر دیده گریانم
...
1. گر دست رسد روزی در پات سرافشانم
هر چند نثارت را لایق نبود جانم
...
1. گر از ره تو بود خاک را گهر دانم
وراز کف تو بود زهر را شکر دانم
...
1. بی تو بحال عجب همی گذرانم
روز و شبی درتعب همی گذرانم
...
1. مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم
ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم
...
1. بمهر و مه نگرم بی تو هر زمان چه کنم
شکستم آرزوی خود باین و آن چه کنم
...
1. بندهٔ عشقِ توام زآن پادشایی میکنم
دولتی دارم که در کویت گدایی میکنم
...
1. مرا گر دولتی باشد که روزی با تو بنشینم
ز لبهای تو می نوشم ز رخسار تو گل چینم
...