عشقم دلیل شد بسوی دوست راه از سیف فرغانی غزل 369
1. عشقم دلیل شد بسوی دوست راه دیدم
از خویشتن بدر شدم آن بارگاه دیدم
...
1. عشقم دلیل شد بسوی دوست راه دیدم
از خویشتن بدر شدم آن بارگاه دیدم
...
1. باز بر لوح ضمیر از وصف روی دلبرم
نقش معنی می نگارد خاطر صورت گرم
...
1. بیک نظر دل خلقی همی برد یارم
بمن نگر که بدان یک نظر گرفتارم
...
1. مدتی شد که من از عشق تو سودا دارم
غم و اندوه تو را در دل و جان جا دارم
...
1. نگارا با رخ خوبت نه من تنها هوس دارم
برای شکری چون تو چو خود چندین مگس دارم
...
1. من تحفه از دل میکنم نزدیک جانان میبرم
ور نیز گوید جان بده من بنده فرمان میبرم
...
1. گر کسی را حسد آید که تو را مینگرم
من نه در روی تو، در صنع خدا مینگرم
...
1. تا نقش تو هست در ضمیرم
نقش دگری کجا پذیرم
...
1. ای غم تو روغن چراغ ضمیرم
کم مکن ای دوست روغنم که بمیرم
...
1. اگر شبی ز وصال تو کام برگیرم
غذای جان ز لب تو مدام برگیرم
...
1. چو برقع ز رخ برگشایی بمیرم
وگر رو بمن کم بنمایی بمیرم
...
1. از عشق دل افروزم چون شمع همی سوزم
چون شمع همی سوزم ازعشق دل افروزم
...