1 ترا به صحبت ما سر فرو نمیآید ز بنده شرم چه داری بگو نمیآید
2 به دور حسن تو بیرون عاشقی کاری بیازمودهام از من نکو نمیآید
3 دلم به روی تو هرگز نمیکند نظری که تیر غمزه شوخت بر او نمیآید
4 همیخورند غمم آشنا و بیگانه که چون به نزد تو آن ماهرو نمیآید
1 دلستانی که بجان نیست امان از چشمش شد بیکبار پر از فتنه جهان از چشمش
2 دوست هرجا که نظر کرد بتیر غمزه زخم خورده دل صاحب نظران از چشمش
3 هرچه از دیدن آن دوست ترا مانع شد گر همه نور بصر بود بران از چشمش
4 ببراتی که ندارد دل خلقی بستد نرگس تازه که آورد نشان از چشمش
1 ای دل وجانم شده سلطان عشقت را سریر از چنان سلطان بود این مملکت را ناگزیر
2 در سرم سودای تو چون آفتابی بر فلک در دلم اندوه تو چون پادشاهی بر سریر
3 چون توانگر سیر باشد بر سر کویت گدا وز دو کون آزاد گردد در کمند تو اسیر
4 برسر کویت زعشق روی تو در پای تو گر کسی را همچو من افتاده بینی دست گیر
1 خمر عشقت خوردم و کردم بمستی کشف راز از شرابی اینچنین کردن حرامست احتراز
2 مرحبا مستان خمر عشق کز صدق قدم ترک سر کردند و دست از دوست نگرفتند باز
3 چون چراغ مه بود از آسمان مشکات من بر زمین گر همچو شمعم سر بیندازی بگاز
4 زآتش شوق تو ما را در دل این سوزش خوشست چون نیاز از عاشق مهجور و از معشوق ناز
1 ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر
2 پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر
3 چون برون می نرود از دل من دانستم که غم عشق ترا نیست جزین جای دگر
4 بجز از دیدن تو از تو چه خواهم چو مرا زین هوس می نرسد دل بتمنای دگر
1 کسی که همچو تو ازلب شکر فروش بود اگر بیاد لبش می خورند نوش بود
2 کسی که عشق تو بروی گذر کند چون برق چو ابر گرید و چون رعد در خروش بود
3 زعشق همچو تویی اضطراب من چه عجب که آب بر سر آتش نهند جوش بود
4 چو دل ربودی ازابرام من ملول مشو که درمعامله درویش سخت کوش بود
1 گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش جان نو داد بمن صورت معنی دارش
2 بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش
3 بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست ناردان لب و رخساره چون گلنارش
4 ملک خسرو برود در هوس بندگیش آب شیرین ببرد لعل شکر گفتارش
1 عاشقان راسوی خود هم خود بود جانان دلیل کعبه وصل و زاد غم، وز خویشتن رفتن سبیل
2 ای بقال وقیل عالم بی خبر از عشق تو هر که معلومش تو باشی فارغست از قال و قیل
3 گرد خجلت می فشاند نور رویت بر قمر آب حیوان می چکاند تیغ عشقت بر قتیل
4 هرکه را زین سیم وزین زر کرد مستغنی غمت زر بنزد آن توانگر چون گدا باشد ذلیل
1 ای که در باغ جمالست رخ تو چون گل گل تو در سخن آورد مرا چون بلبل
2 گر ببستان نگری ور بگلستان گذری باد بر خاک نهد پیش تو رخساره گل
3 نیست با عز تو در کوی تو درویشی عار هست از بند غلامی تو آزادی ذل
4 عشق تو تاختن آورد و مرا کرد شکار چیست عصفور که سیمرغ درو زد چنگل
1 گر کسی را حسد آید که تو را مینگرم من نه در روی تو، در صنع خدا مینگرم
2 من از آن توام و هر چه مرا هست تو راست روشنست اینکه به چشم تو تو را مینگرم
3 خصم گوید که روا نیست نظر در رویش من اگر هست و اگر نیست روا مینگرم
4 تشنه ام نیست شگفت ار طلبم آب حیات دردمندم نه عجب گر به دوا مینگرم