1 ایا نموده دهانت زلعل خندان در سخن بگو وازآن لعل برمن افشان در
2 غلام خنده شدم کو روان وپیدا کرد ترا زپسته شکر وزعقیق خندان در
3 بخنده از لب خود پرشکر کنی دامن مرا چو چشم در اندازد از گریبان در
4 دهانت گاه سخن تا نبیند آن کو گفت که کسی بشهد نپرورد در نمکدان در
1 تا چند بر امید روم در سرای یار در سر خمار باده و در دل هوای یار
2 خلقی بدستبوس وی آسان همی رسند ما را مجال نه که ببوسیم پای یار
3 دل بر دیار وهر چه برد (نیز) آن اوست جان هم ذخیره ییست درین تن برای یار
4 در عشق یار از سر جانی که داشتم برخاستم که جان ننشیند بجای یار
1 ترا به زمن هم نفس کم نیاید چو تو شکری را مگس کم نیاید
2 مرا گر ز رویت نفس منقطع شد چوآیینه باشد نفس کم نیاید
3 مرا همچو تو هیچ کس نیست لیکن ترا همچو من هیچ کس کم نیاید
4 مرا در سرای جان هوسهاست با تو اسیر هوا راهوس کم نیاید
1 ای دل ارزنده بعشقی منت جان برمگیر همچو مردان ترک کن دل را زجانان برمگیر
2 عشق چون در دل بود جان و جهان را ترک کن آب حیوان زاد داری بهر ره نان بر مگیر
3 گر نعیم هر دو عالم یا بی اندر آستین جمع کن در دامن ترک وبیفشان بر مگیر
4 دوست گر از لعل خود حلوای رنگینت دهد دست را انگشت بشکن جز بدندان بر مگیر
1 نام تو گر بر زبان رانم زبانم خوش شود چون زبان از تو سخن گوید دهانم خوش شود
2 گر لبم بر لب نهی چون کوزه ای شیرین چو جان در تن همچو سبو آب روانم خوش شود
3 ای طبیب عاشق از دارالشفای وصل خود شربتی بفرست تا بیمار جانم خوش شود
4 همچو سگ از خوان تو گر نان خورم نبود عجب مغز اگر همچون عسل در استخوانم خوش شود
1 ز کویی کآنچنان ماهی برآید ز هر سو ناله و آهی برآید
2 بدولتخانه عشق تو هردم گدایی در رود شاهی برآید
3 درین لشکر تو آن چابک سواری که هردم گردت از راهی برآید
4 بگرد خرمن لطفت عجب نیست که کار کوهی از کاهی برآید
1 لب گل در تبسم آمد باز بلبل اندر ترنم آمد باز
2 دهن بی زبان گل ز صبا بی لب اندر تبسم آمد باز
3 بلبل از بهر سرگذشت فراق با گل اندر تکلم آمد باز
4 این همه چیست هیچ می دانی حسن را عشق در دم آمد باز
1 مشکلست این که کسی را بکسی دل برود مهرش آسان بدرون آید و مشکل برود
2 دل من مهر ترا گر چه بخود زود گرفت دیر باید که مرا نقش تو از دل برود
3 بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق کشتی من نه همانا که بساحل برود
4 بی وصال تو من مرده چراغم مانده همچو پروانه که شمعش ز مقابل برود
1 بی تو دانی حالم ای جان چون بود دل خراب و دیده گریان چون بود
2 باچنین صبر و تحمل حال من کز تو دور افتادم ای جان چون بود
3 تن چو ازجان بازماند مرده ییست جان که دورافتد زجانان چون بود
4 آنکه سر بر زانوی وصل تو داشت زیر دست وپای هجران چون بود
1 چون دل گرفت لشکر سلطان عشق یار دل هرچه کرد بفرمان عشق یار
2 ای اعتماد کرده بر اسلام خویشتن آگه نه ای ز کفر مسلمان عشق یار
3 گر جان و گر دلست اضافت مکن بخود هرچ آن تست هست همه آن عشق یار
4 همچون ملک شوی تو چو در ملک تو شود دیو و پری بحکم سلیمان عشق یار