تا چه معنیست در آن روی جهان از سیف فرغانی غزل 321
1. تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش
که دلم برد بدان صورت جان افزایش
...
1. تا چه معنیست در آن روی جهان آرایش
که دلم برد بدان صورت جان افزایش
...
1. منم امروز دور از مشرب خویش
بسر پویان بسوی مطلب خویش
...
1. سزد که صبر کنم بر فراق دلبر خویش
ازآنکه وصلش ما را ندید در خور خویش
...
1. ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
...
1. عشق تو در مخزن جانم نهاد اسرار خویش
دل ز اسرارش اثرها یافت در گفتار خویش
...
1. من ز عشق تو رستم از غم خویش
ور بمیرم گرفته ام کم خویش
...
1. یار سلطانست ومن در خدمت سلطان خویش
خلق را آورده ام در طاعت فرمان خویش
...
1. گر خوش کنم دهان زلب دلستان خویش
هرگز ز تن برون ننهم پای جان خویش
...
1. ای ستم کرده همیشه با وفاداران خویش
گر کنی عیبی نباشد یاری یاران خویش
...
1. ای ز عشقت مهر و مه سرگشته در گردون خویش
وی ببویت روز و شب آواره در هامون خویش
...
1. یار بر من در فشاند از لؤلوی مکنون خویش
طالعم مسعود کرد از طلعت میمون خویش
...
1. ای بی خبر زحسن گلستان روی خویش
خوش بوی کن بنفشه تر ار بموی خویش
...