1 جرعه یی می نخورده از دستش بیخودم کرد نرگس مستش
2 هرکه از جام عشق او می خورد توبه گر سنگ بود بشکستش
3 بکسی مبتلا شدم که نرست مرغ از دام و ماهی از شستش
4 بهمه جای می رود حکمش بهمه کس همی رسد دستش
1 دوش ما را از سعادت بود جانان در کنار دل برون رفت از میان چون آمد آن جان در کنار
2 ترک جان کن تا بیاید با تو جانان در میان هر دو نتوانی گرفتن جان و جانان در کنار
3 بود امشب مجلس ما را و ما را تا بروز شمع رخشان در میان و ماه تابان در کنار
4 مفلسی را شاهدی چون پادشاهی میهمان بی دلی را دلبری همچون گلستان در کنار
1 گل خوش بوی که پار از بر یار آمده بود آمد امسال برآن شیوه که پار آمده بود
2 همچو هدهد بسبا رفته دگر باز آمد گل که بلقیس سلیمان بهار آمده بود
3 شطح حلاج در اطراف چمن بلبل گفت گل چون پنبه چرا بر سر دار آمده بود
4 هرکجا چشم نهم گوش کنم بلبل را سخن اینست که گل بهر چه کار آمده بود
1 اگرچه راه بسی بود تا من از آتش دلم بسوخت ز عشق تو چون تن از آتش
2 ز سوز عشق تو در سینه چو کوره من دلم گرفت حرارت چو آهن از آتش
3 ز باد دم شودش سیم و زر روان چون آب اثرپذیر چو شد خاک معدن از آتش
4 ز باد سرد کز آن کوی آورد خاکی چو آب گرم فتد جوش در من از آتش
1 ای ترا تعبیه درتنگ شکر مروارید تابکی خنده زند لعل تو برمروارید
2 چون بگویی بفشانی گهر ازحقه لعل چون بخندی بنمایی زشکر مروارید
3 بحرحسنی تو وهرگز صدف لطف نداشت به زدندان تو ای کان گهر مروارید
4 در دندان بنمای از لب همچون آتش تا زشرم آب شود بار دگر مروارید
1 عشق هرجا رو نماید کفرها دین می شود ور تو روی ازوی بتابی مهرها کین می شود
2 از حریم وقت او بیرون بود اسلام وکفر آن قلندروش که اورا عشق تو دین می شود
3 تخت دولت می نهد در هند دین احمدی کرسی اقبال محمودی چو غزنین می شود
4 شب بقدر خویش می گرید بروز وصل یار شاد باد آن دل که بهر عشق غمگین می شود
1 آن زمانی که ترا عزم سفر خواهدبود بس دل و دیده که درخون جگر خواهدبود
2 همچو من خشک لبی از سر کویت نرود گر فراق تو نه بادیده تر خواهدبود
3 مرو ای دوست که مرناوک هجران ترا دردل مانه که درسنگ اثر خواهد بود
4 مرو ای دوست مرو ور بروی زود بیا که مرا چشم بره گوش بدر خواهد بود
1 بتی که بر همه خوبان امیر خواهد بود گمان مبر که کس او را نظیر خواهد بود
2 گرم ملوک جهان بندگی کنند بطوع مرا ز خدمت او ناگزیر خواهد بود
3 زقوس ابروی تو چون ز خاک برخیزم نشانه وارم در سینه تیر خواهد بود
4 بحسن یوسفی و زآب دیده چون یعقوب کسی که بی تو بماند ضریر خواهد بود
1 دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش
2 چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش
3 چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را اگر از حلقه مایی بده گردن بزنجیرش
4 رضیع مادر فطرت که دارد در دهان پستان بقای جاودان یابد اگر زآن لب بود شیرش
1 هردم از عشق تو حال من دگرگون میشود وز غمت ای دلستان جان را جگر خون میشود
2 آن عجب نبود که شوریده شوم دیوانهوار عاقل از عشق تو گر لیلیست مجنون میشود
3 دوستدار عاشقان تو هم از عشاق تست چون درآمیزد به جیحون قطره جیحون میشود
4 تا شفا یابند از بیماری دل جمله را همچو طب بوعلی درد تو قانون میشود