1 هرچند لطف عادت آن نازنین بود با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود
2 رویش درآب آینه بیند نظیر خویش حد جمال وغایت خوبی همین بود
3 مانند رنگ داده صباغ صنع نیست صورت که نقش کرده نقاش چین بود
4 معنی لعل وقیمت یاقوت کی دهند مر شمع را که صورت نقش از نگین بود
1 چو خمر عشق تو خوردم سخن نگیرم باز که هرکه مست شود با همه بگوید راز
2 بنهب دست بر آورد در ولایت جان غمت که از سر دل پای می نگیرد باز
3 بدرگه تو فرو برده ایم پای ثبات بحضرت تو برآورده ایم دست نیاز
4 سپر بر وی درآورد جانم از تسلیم چو شد بسوی دلم نرگس تو تیرانداز
1 ترکیست یارمن که نداند کس از گلش او تند خو و بنده نه مرد تحملش
2 پسته دهان که در سخن و خنده می شود زآن پسته پر شکر طبق روی چون گلش
3 پایان زلف جعد پریشان سرش ندید چندانک دور کرد دل اندر تسلسلش
4 بی او زندگانی چون سیر گشته ام ز آن جان خطاب می کنم اندر ترسلش
1 ای ترا پای بر سر خورشید سایه تست افسر خورشید
2 گرچه سایه ترا زمین بوسد زآسمان بگذرد سر خورشید
3 نیکوان جمله چاکران تواند ذرها جمله لشکر خورشید
4 سوی تو هر شبی که جامه چرخ در گریبان کشد سر خورشید
1 سوی صحرا شو دمی ای دوست با ما در بهار چون رخ گل خوب باشد روی صحرا در بهار
2 ما چو بی برگیم چون بلبل ز گلبن در خزان با نوای نیکویی دوری تو از ما در بهار
3 آشکارا می کنم بویی ازو رنگی ز تو هست پنهان در برتو هست پیدا در بهار
4 از گل سیمین که باد از دست شاخ افشانده است بر سر گنج است گویی سرو را پا در بهار
1 شکر اندر پسته پنهان وآب حیوان در شکر لاله بر خورشید آن مه دارد وگل بر قمر
2 قوت دل در غم او چون شفا در انگبین راحت جان در لب او چون حلاوت در شکر
3 روی معنی دار او از دانه خالش کند طعمه مرغان روح اندر قفسهای صور
4 چون شکوفه پایمال هرکس وناکس شوم گر بسنگ از وی جدا گردم چو میوه از شجر
1 ای هما سایه قدم از در من بازمگیر سایه عالی خویش از سر من بازمگیر
2 طوطی خوش سخنم شکر من از لب نیست ترک یک بوسه بگو شکر من بازمگیر
3 آفتابا دل من کان (و) محبت گهرست نظر لطف خود از گوهر من بازمگیر
4 خاک کوی تو که در دیده دلها نورست توتیاییست زچشم تر من باز مگیر
1 چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
2 از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
3 دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش گر بگیرد پای او گردم بسر چون دامنش
4 نرگس اندر بوستان رخساره او دید و گفت حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش
1 ای چو خورشید چشمه یی از نور پرتو تو مباد از من دور
2 دوست راچون بود شکیب از دوست چشم را کی بود ملال از نور
3 دو جهانش نیاید اندر چشم هرکرا در جهان تویی منظور
4 صحبت تو غنا ومن درویش نظرتو شفا ومن رنجور
1 ای شکسته لب لعل تو بهای گوهر پیش لعل لب تو تیره صفای گوهر
2 پرتو روی تو بنشاند چراغ خورشید قیمت لعل تو بشکست بهای گوهر
3 برسر کوی تو ازدیده همی بارم در ای سرکوی تو چون تاج سزای گوهر
4 نیست شایسته که درپا وسرت افشانند نیک کردم نظری درسو وپای گوهر