آثار سیف فرغانی

صفحه 23 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

2 برآتش دل آبی از دیده همی ریزم تا باد هوای تو برمن گذری دارد

3 من در حرم عشقت همخانه هجرانم در کوی وصال آخر این خانه دری دارد

4 تو زاده ایامی مردم نبود زین سان این مادر دهرالحق شیرین پسری دارد

1 هرکه در عشق نمیرد به بقایی نرسد مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد

2 تو به خود رفتی از آن کار به جایی نرسید هرکه از خود نرود هیچ به جایی نرسد

3 در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز جز گهر از سر هر سنگ به پایی نرسد

4 عاشق از دلبر بی‌لطف نیابد کامی بلبل از گلشن بی‌گل به نوایی نرسد

1 یار ار بچشم مست سوی ما نظر کند دل پیش تیغ غمزه او جان سپر کند

2 آن کو زکبر می ننهد پای بر گهر برمن که خاک کوی شدم کی گذر کند

3 بی مهر ماه طلعت او آفتاب را آن نور نی که مشعله صبح برکند

4 ای دوست دست تربیت ولطف وا مگیر زآنکس که حق گزاری پایت بسر کند

1 دلی کز وصل جانان بازماند تنی باشد که از جان باز ماند

2 نگارینا منم بی روی خوبت شبی کز ماه تابان باز ماند

3 چه باشد حال آن بیچاره عاشق که از وصلت بهجران باز ماند

4 چه گردد ذره سرگشته راحال که از خورشید رخشان باز ماند

1 عمر بی روی یار چون باشد بوستان بی بهار چون باشد

2 عشق با من چه می کند دانی آتش و مرغزار چون باشد

3 چند گویی که باغمش چونی ملخ و کشتزار چون باشد

4 بار بر سر گرفته ره درپیش رفته در پای خار چون باشد

1 هر که یک شکر از آن پسته دهان بستاند از لبش کام دل وقوت روان بستاند

2 زآن شهیدان که بشمشیر غمش کشته شدند ملک الموت نیارست که جان بستاند

3 هر کجا پسته تنگش شکر افشانی کرد بنده چون دست ندارد بدهان بستاند

4 دست لطفش بدهدهر چه بخواهی لیکن چشم مستش دل صاحبنظران بستاند

1 دلبرا اندوه عشقت شادی جان آورد بهر بیماری دل درد تو درمان آورد

2 هر نفس در کوی عشقت روی یوسف حسن تو صدچو من یعقوب را در بیت احزان آورد

3 سالها محزون نشینیم از پی آن تا بشیر ناگهان پیراهن یوسف بکنعان آورد

4 آفتاب روی تو چون در عرب پیدا شود از حبش عاشق بلال ار پارس سلمان آورد

1 بسی گفتم ترا گر یاد باشد که دم بی یاد جانان باد باشد

2 دل ویران بعشق تست معمور جهان ای جان بعدل آباد باشد

3 خلاف عشق کردن کار نفس است خلاف هود کار عاد باشد

4 همه کس را نباشد جوهر عشق همه آهن کجا پولاد باشد

1 بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد

2 کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد

3 بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت که آفتاب جهان را بیک نظر گیرد

4 اگر نقاب براندازی از جمال بشب چراغ مرده ز شمع رخ تو در گیرد

1 خرم آن جان که برویت نگرانی دارد وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

2 عشق بامرده نیامیزد واو زنده دلست که تعلق برخ خوب تو جانی دارد

3 عشق صورت نبود باتو مرا، چون مردان صورت عشق من ای دوست معانی دارد

4 ابتدای ره عشق تو مرا فاتحه ییست کندرین دل اثر سبع مثانی دارد

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی