آثار سیف فرغانی

صفحه 21 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 دل زدستم شد و دلدار بدستم نامد سخت بی یارم وآن یار بدستم نامد

2 زآن گلستان که ببویش همه آفاق خوشست گل طلب کردم و جز خار بدستم نامد

3 سوزن عقل بسی جامه تدبیر بدوخت لیک سر رشته این کار بدستم نامد

4 در تمنای وصالش بامید شادی غم بسی خوردم وغمخوار بدستم نامد

1 ای که شیرینی تو شور در آفاق افگند حلقه زلف تو در گردنم انداخت کمند

2 هرچه معنیست اگر جمله مصور گردد کس بمعنی و بصورت بتو نبود مانند

3 گر بتریاک وصالم برسانی باری پیشتر زآنکه کند زهر فراق تو گزند

4 هرچه غیر تو اگر جمله درو پیوندد عاشق روی تو با غیر نگیرد پیوند

1 ای که در باغ نکویی بتو نبود مانند گل برخسار نکو سرو ببالای بلند

2 هیچ کس نیست زخوبان جهان همچون تو هرگز استاره بخورشید نباشد مانند

3 با وجود تو که هستی ز شکر شیرین تر نیست حاجت که کس از مصر بروم آرد قند

4 کبر شاهانه تو شاخ امیدم بشکست ناز مستانه تو بیخ قرارم برکند

1 هر که یک شکر از آن پسته دهان بستاند از لبش کام دل وقوت روان بستاند

2 زآن شهیدان که بشمشیر غمش کشته شدند ملک الموت نیارست که جان بستاند

3 هر کجا پسته تنگش شکر افشانی کرد بنده چون دست ندارد بدهان بستاند

4 دست لطفش بدهدهر چه بخواهی لیکن چشم مستش دل صاحبنظران بستاند

1 نه اهل دل بود آن کو دل از دلبر بگرداند ز سگ کمتر بود آنکس که رو زین در بگرداند

2 مرا دل داد ار دلبر نتابم رو نه پیچم سر گدای نان طلب دیدی که روی از زر بگرداند

3 مرا بدگوی از آن حضرت همی خواهد که دور افتم نپندارم که گردون را چو گاو آن خر بگرداند

4 بقطع دوستی آنجا که دشمن در میان آید دو یار ناشکیبا را ز یکدیگر بگرداند

1 دلی کز وصل جانان بازماند تنی باشد که از جان باز ماند

2 نگارینا منم بی روی خوبت شبی کز ماه تابان باز ماند

3 چه باشد حال آن بیچاره عاشق که از وصلت بهجران باز ماند

4 چه گردد ذره سرگشته راحال که از خورشید رخشان باز ماند

1 عاشقانی که مبتلای تواند پادشاهند چون گدای تواند

2 حزن یعقوبشان بود زیرا هر یک ایوب صد بلای تواند

3 گرچه دارند در درون صد درد همه موقوف یک دوای تواند

4 دل قومی بوصل راضی کن که بجان طالب رضای تواند

1 مقبل آن قومی که با تو عشق دعوی کرده اند وز دو عالم قصد آن درگاه اعلی کرده اند

2 روضه مأوی نمی خواهند و نخلستان خلد بینوایانی که در کوی تو مأوی کرده اند

3 زندگی تن چو جان را مانع است از روی تو عاشقان زنده دل مردن تمنی کرده اند

4 عاشقان از بهر جانان ترک عالم گفته اند زاهدان از بهر جنت ترک دنیی کرده اند

1 آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند دل بیمار من از درد تو نالان تا چند

2 از پی یافتن روز وصالت چون شمع خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند

3 زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را خون دل ریختن از دیده گریان تا چند

4 گل خندانی و ما در غم تو گریانیم آخر این گریه ما زآن لب خندان تا چند

1 چه مرد عشق تو باشند خودپرستی چند ببین چه لایق این ذروه اند پستی چند

2 اگر پرستش یارست عشق را معنی چگونه یار پرستند خودپرستی چند

3 بنقل مجلس وصلت چه لایق اند ایشان که خمر عشق تو ما خورده ایم مستی چند

4 حدیث دنیی و عقبی مپرس از عشاق که هست و نیست ندانند نیست هستی چند

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی