1 عمر بی روی یار چون باشد بوستان بی بهار چون باشد
2 عشق با من چه می کند دانی آتش و مرغزار چون باشد
3 چند گویی که باغمش چونی ملخ و کشتزار چون باشد
4 بار بر سر گرفته ره درپیش رفته در پای خار چون باشد
1 گر نور حسن نبود رو کی چو ماه باشد ور رنگ و بوی نبود گل چون گیاه باشد
2 اندر زمین چه جویی آنرا که از نکویی چون آسمانش بر رو خورشید و ماه باشد
3 ای دانه وجودت بی مغز جان چو کاهی گر جان مغز نبود دانه چو کاه باشد
4 صورت بجان معنی آراستست ورنی در خانهای شطرنج از چوب شاه باشد
1 هرچند دیده هرگز رویت ندیده باشد جز روی تو نبیند آنراکه دیده باشد
2 در خوبی رخ تو من تیره دل چه گویم کآیینه همچو رویت رویی ندیده باشد
3 گر روی تو زبستان روزی خراج خواهد گل از میانه جان زر برکشیده باشد
4 چون عارض تو بیند نرگس بلاله گوید هرگز بنفشه بر گل زین سان دمیده باشد
1 مرا چندانکه در سر دیده باشد خیال روی تو در دیده باشد
2 ز عشقت چون نگه داردل خویش کسی کو چون تو دلبر دیده باشد
3 بجز سودای تو هرچ اندرو هست ز سر بیرون کنم گر دیده باشد
4 فلک گر چه بسی گرد جهان گشت ولیکن چون تو کمتر دیده باشد
1 دلبرم عزم سفر کرد و روان خواهد شد در دلم آنچه همیگشت چنان خواهد شد
2 او چو آب است و من سوخته با دیده تر خشک لب ماندم و آن آب روان خواهد شد
3 بود بیگانه ز من چون بر من نامده بود از برم چون برود باز همان خواهد شد
4 از پی گریه مرا چشم شود جمله مسام وز پی ناله مرا موی زبان خواهد شد
1 زخاک کوی توبوی هوا معطر شد ز نور روی تو شب همچو مه منور شد
2 چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد زمین زشادی آن تا بآسمان برشد
3 بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل مسیح وار بگهواره در سخن ور شد
4 نشد رسیده کسی کو بعشق تو نرسید که بی صدف نتوانست قطره گوهر شد
1 فتنه خفته ز چشم مست تو بیدار شد خاصه آن ساعت که زلفت نیز با او یار شد
2 در شب هجرت ببینم روز وصلت را بخواب گر تواند بخت خواب آلود من بیدار شد
3 روزگاری ناکشیده محنت هجران تو چون توان از نعمت وصل تو برخوردار شد
4 تا بدیدم نرگس مخمور تو از خمر عشق آنچنان مستم که نتوانم دگر هشیار شد
1 دل تندرست گشت چو بیمار عشق شد وز خود برست هر که گرفتار عشق شد
2 خسته دلان غم زپی دردهای خویش درمان ازو خوهند که بیمار عشق شد
3 درخواب غفلتند همه خلق وآن فقیر در گور هم نخفت که بیدار عشق شد
4 با قیمتی که انسان دارد بنیم جو خود را فروخت هرکه خریدار عشق شد
1 حسن تو بر ماه لشکر میکشد عشق تو بر عقل خنجر میکشد
2 جان من بیتو ز تن در زحمت است رنج یوسف از برادر میکشد
3 هر کرا عشقت گریبانگیر شد از دو عالم دامن اندر میکشد
4 از تمنای کلاه وصل تست هرکه بیتو زحمت سر میکشد
1 کسی که او بغم عشق مبتلا آمد زدوست روی نپیچد اگر بلا آمد
2 بنور عشق توان دید دم بدم رخ دوست که حق پدید شد آنجا که مصطفا آمد
3 ایا توانگر حسن از کرم دری بگشا که نزد چون تو سخی همچو من گدا آمد
4 سوی توبنده بجان دیگری بتن پیوست برتو بنده بسر دیگری بپا آمد