1 دل زنده بدرد عشق باشد بی درد چه مرد عشق باشد
2 چون روح نمیرد آن دلی کو بیمار ز درد عشق باشد
3 دل از همه نقشها شود پاک تا مهره نرد عشق باشد
4 از خاک چو لاله سرخ روید آن روی که زرد عشق باشد
1 گر درد عشق در دل و در جان اثر کند در دردمند عشق چه درمان اثر کند
2 در دین عاشقان که از اسلام برترست کفریست عشق تو که در ایمان اثر کند
3 در کنه وصف تو نرسد فهم چون منی حاشا که در کمال تو نقصان اثر کند
4 از جور عشق تو دل و جانم خراب شد در مملکت تعدی سلطان اثر کند
1 کسی که ازلب شیرین تو دهان خوش کرد ببوسه تودل خویشتن چو جان خوش کرد
2 سزد که وقت مرا خوش کنی بدان رخ خوب که گل بر وی نکو وقت بلبلان خوش کرد
3 دهان غنچه لب و روی چون گلستانت بهاروار چوگل سربسر جهان خوش کرد
4 اگرچه وصل تو مأمول ما بود لیکن چو غافلان بامل دل نمی توان خوش کرد
1 نگارا دل همی خواهد که عشقت را نهان دارد ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
2 اگر چه آتش مجمر ندارد شعله پیدا ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
3 کسی کز درد عشق تو ندارد زندگی دل اگر جان در تنش ریزند چون زهرش زیان دارد
4 کسی کز سوز عشق تو ندارد جان ودل زنده بسان خاک گورستان درون پر مردگان دارد
1 اول نظر که سوی تو جانان نظر کند عشق از دل تو دوستی جان بدر کند
2 آخر بچشم تو زفنا میل درکشد تا دل بچشم او برخ او نظر کند
3 عشق ار ترا زنقش تو چون سیم کرد پاک زآن برد سکه تو که کارت چو زر کند
4 تیغ قضاست تیر غم او واین عجب کندر درون بماند وز آهن گذر کند
1 آنچه عشقت با دل ما می کند موج در اطراف دریا می کند
2 آنچه دارم عشق تو از من ببرد هرچه بیند ترک یغما می کند
3 نقطه خال عدس مقدار تو چون عدس تولید سودا می کند
4 هر غمی کز عشقت آید در درون جان برغبت در دلش جا می کند
1 اندر ره تو دل چه بود جان چه قدر دارد نزد گدای کوی تو سلطان چه قدر دارد
2 نزد کسی که عاشق بی جان زنده دل را از لب حیات بخش بود جان چه قدر دارد
3 نام تو در میان و همه غافل از تو آری مهتاب در مجالس کوران چه قدر دارد
4 چون جان گرفت سکه مهرت چو زر بر تو ای گنج حسن این دل ویران چه قدر دارد
1 شمع خورشید که آفاق منور دارد مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد
2 رنگ روی تو باقلام تصور ما را خانه دل ز خیال تو مصور دارد
3 روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست آسمانی که شب و روز مه و خور دارد
4 آنچه من دیده ام از حسن تو گر گویم کس نشنود، ور شنود نیز که باور دارد؟
1 زخاک کوی توبوی هوا معطر شد ز نور روی تو شب همچو مه منور شد
2 چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد زمین زشادی آن تا بآسمان برشد
3 بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل مسیح وار بگهواره در سخن ور شد
4 نشد رسیده کسی کو بعشق تو نرسید که بی صدف نتوانست قطره گوهر شد
1 آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند دل بیمار من از درد تو نالان تا چند
2 از پی یافتن روز وصالت چون شمع خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند
3 زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را خون دل ریختن از دیده گریان تا چند
4 گل خندانی و ما در غم تو گریانیم آخر این گریه ما زآن لب خندان تا چند