آثار سیف فرغانی

صفحه 19 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 کسی که او بغم عشق مبتلا آمد زدوست روی نپیچد اگر بلا آمد

2 بنور عشق توان دید دم بدم رخ دوست که حق پدید شد آنجا که مصطفا آمد

3 ایا توانگر حسن از کرم دری بگشا که نزد چون تو سخی همچو من گدا آمد

4 سوی توبنده بجان دیگری بتن پیوست برتو بنده بسر دیگری بپا آمد

1 عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند

2 شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند

3 طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند ازبر خویش شکر را چو مگس می رانند

4 خوب رویان همه چون انجم و خورشید تویی همه از پرتو رخساره تو پنهانند

1 چو پرده از رخ چون آفتاب برداری ز شرم روی تو نور از قمر فرو ریزد

2 ز شرم چهره معنی نمای تو بیم است که رنگ حسن ز روی صور فرو ریزد

3 چو شعر بنده بخوانی و در حدیث آیی شکر چو آب از آن لعل تر فرو ریزد

4 ز کان لطف تو اندر بهای خاک درت گهر برد بعوض هرکه زر فرو ریزد

1 هر دم دلم ز عشق تو افغان برآورد وز شوق (تو) بجای نفس جان برآورد

2 طفلیست روح من که بامید شیر وصل از مهد جسم هر نفس افغان برآورد

3 لعل لب تو چون سر پستان خوهد گزید این طفل شیرخواره چو دندان برآورد

4 شاهان حسن را رخ تو همچو کودکان دامن سوار کرده بمیدان برآورد

1 گر دوست حق عشق خود از ما طلب کند از خارهای بی‌گل خرما طلب کند

2 عشاق او به خلق نشان می‌دهند ازو وای ار کسی نشان وی از ما طلب کند

3 زین خرقه‌ای که خرقه ما گشت بوی فقر از برد باف جامه دیبا طلب کند

4 اندر سوال دوست ندانم جواب چیست این اسم را گر از تو مسما طلب کند

1 دل برد از من دلبری کآرام دل‌ها می‌برد خواب و قرار عاشقان زآن روی زیبا می‌برد

2 جانان بدان زلف سیه حالم پریشان می‌کند یوسف بدان روی چو مه هوش از زلیخا می‌برد

3 گفتم که عقل و صبر را در عشق یار خود کنم عقل از سر و صبر از دلم آن شوخ رعنا می‌برد

4 در عشق‌بازی عقل و جان می‌برد شاه نیکوان چون در رخش کردم نظر بگذاشتم تا می‌برد

1 دل زدستم شد و دلدار بدستم نامد سخت بی یارم وآن یار بدستم نامد

2 زآن گلستان که ببویش همه آفاق خوشست گل طلب کردم و جز خار بدستم نامد

3 سوزن عقل بسی جامه تدبیر بدوخت لیک سر رشته این کار بدستم نامد

4 در تمنای وصالش بامید شادی غم بسی خوردم وغمخوار بدستم نامد

1 چه مرد عشق تو باشند خودپرستی چند ببین چه لایق این ذروه اند پستی چند

2 اگر پرستش یارست عشق را معنی چگونه یار پرستند خودپرستی چند

3 بنقل مجلس وصلت چه لایق اند ایشان که خمر عشق تو ما خورده ایم مستی چند

4 حدیث دنیی و عقبی مپرس از عشاق که هست و نیست ندانند نیست هستی چند

1 حسن رخ دوست جهان خوش کند یاد لب یار دهان خوش کند

2 روی وخط یار چو فصل بهار از گل واز سبزه جهان خوش کند

3 غنچه لعل لب او گاه لطف خنده چو گل با همگان خوش کند

4 کام مرا از لب شیرین خویش آن صنم چرب زبان خوش کند

1 اندرین شهر دلم سرو روانی دارد که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

2 چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

3 گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس کندر آغوش چنان سرو روانی دارد

4 گرچه در دست من از ملک جهان چیزی نیست دلبری هست که از حسن جهانی دارد

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی