نه اهل دل بود آن کو دل از دلبر از سیف فرغانی غزل 203
1. نه اهل دل بود آن کو دل از دلبر بگرداند
ز سگ کمتر بود آنکس که رو زین در بگرداند
...
1. نه اهل دل بود آن کو دل از دلبر بگرداند
ز سگ کمتر بود آنکس که رو زین در بگرداند
...
1. دلی کز وصل جانان بازماند
تنی باشد که از جان باز ماند
...
1. عاشقانی که مبتلای تواند
پادشاهند چون گدای تواند
...
1. مقبل آن قومی که با تو عشق دعوی کرده اند
وز دو عالم قصد آن درگاه اعلی کرده اند
...
1. آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند
دل بیمار من از درد تو نالان تا چند
...
1. چه مرد عشق تو باشند خودپرستی چند
ببین چه لایق این ذروه اند پستی چند
...
1. چو عاشقان تو عیش شبانه می کردند
می صبوحی اندر چمانه می کردند
...
1. مه و خورشید اگرچه رخ نیکو دارند
پیش آن روی نکو صورت بر دیوارند
...
1. دلبر من که همه مهر جمالش دارند
هست چون آیت رحمت که بفالش دارند
...
1. قومی که جان بحضرت جانان همی برند
شور آب سوی چشمه حیوان همی برند
...
1. عاشقان روی یار از وصل و هجران فارغند
مخلصان دین عشق از کفر و ایمان فارغند
...
1. گر دوست حق عشق خود از ما طلب کند
از خارهای بیگل خرما طلب کند
...