آثار سیف فرغانی

صفحه 18 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد

2 آنرا که دمی دیده دل گشت گشاده چشم از همه در بست و بروی تو نظر کرد

3 ما را کمر تو ز میان تو نشان داد ما را سخن تو ز دهان تو خبر کرد

4 خباز مشیت نمک از روی تو درخواست از بهر فطیری که ازو قرص قمر کرد

1 بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد

2 آنرا که دمی دیده دل گشت گشاده چشم از همه در بست و بروی تونظر کرد

3 مارا کمر تو زمیان تو نشان داد مارا سخن تو زدهان تو خبر کرد

4 چون صورت تو معنی صد رنگ ندیدم تا دیده معنیم تماشای صور کرد

1 کسی که ازلب شیرین تو دهان خوش کرد ببوسه تودل خویشتن چو جان خوش کرد

2 سزد که وقت مرا خوش کنی بدان رخ خوب که گل بر وی نکو وقت بلبلان خوش کرد

3 دهان غنچه لب و روی چون گلستانت بهاروار چوگل سربسر جهان خوش کرد

4 اگرچه وصل تو مأمول ما بود لیکن چو غافلان بامل دل نمی توان خوش کرد

1 آنکس که بهر نام تو از جان زیان نکرد عنقای عشق در دل او آشیان نکرد

2 در پرده دلش اثری از حیات نیست آنرا که در درون غم تو کار جان نکرد

3 آنکس که آفتاب سعادت برو نتافت با ماه عشقت اختر عقلش قران نکرد

4 وآن را که طوق مهر تو در گردن اوفتاد بر فرقش ار چه تیغ زدی سر گران نکرد

1 هرکه یک بار در آن طلعت میمون نگرد گر نظر باشدش اندر دگری چون نگرد

2 هرکه را یار شود او چو اسد را خورشید کم ز گاوست اگر در مه گردون نگرد

3 با چنین ملک سگ کوی گدای اورا عار باشد که سوی نعمت قارون نگرد

4 نیست شایسته که در یوزه کند بر دراو آن گدا طبع که در ملک فریدون نگرد

1 عشق تو مرا ز من برآورد بردم ز خود و ز تن درآورد

2 حسنت بکرشمهای شیرین صد شور ز جان من برآورد

3 عشق آمده بود بر در دل عقل از پی دفع لشکر آورد

4 حسن تو رسید با صد اعزاز دستش بگرفت و اندر آورد

1 هر دم دلم ز عشق تو افغان برآورد وز شوق (تو) بجای نفس جان برآورد

2 طفلیست روح من که بامید شیر وصل از مهد جسم هر نفس افغان برآورد

3 لعل لب تو چون سر پستان خوهد گزید این طفل شیرخواره چو دندان برآورد

4 شاهان حسن را رخ تو همچو کودکان دامن سوار کرده بمیدان برآورد

1 دلبرا اندوه عشقت شادی جان آورد بهر بیماری دل درد تو درمان آورد

2 هر نفس در کوی عشقت روی یوسف حسن تو صدچو من یعقوب را در بیت احزان آورد

3 سالها محزون نشینیم از پی آن تا بشیر ناگهان پیراهن یوسف بکنعان آورد

4 آفتاب روی تو چون در عرب پیدا شود از حبش عاشق بلال ار پارس سلمان آورد

1 بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد

2 کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد

3 بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت که آفتاب جهان را بیک نظر گیرد

4 اگر نقاب براندازی از جمال بشب چراغ مرده ز شمع رخ تو در گیرد

1 از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد

2 در سینه یی که هر سو چون خیمه چاک دارد سلطان عشق گویی خرگاه خویش چون زد

3 می گفت دل کزین پس در قید عشق نایم بیچاره آنکه لافی از حد خود فزون زد

4 هر کشته یی که بگرفت آن غم ورا گریبان او آستین و دامن هردم در آب و خون زد

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی