آثار سیف فرغانی

صفحه 17 از 59
59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی

1 چشم تو کوجز دل سیاه ندارد دل برد از مردم و نگاه ندارد

2 بی رخت ای آفتاب پرتو رویت روز منست آن شبی که ماه ندارد

3 با همه ینبوع نور چشمه خورشید با رخ تو شکل اشتباه ندارد

4 با همه خیل ستاره ماه شب افروز لایق میدان تو سپاه ندارد

1 تویی که زلف و رخت رو بکفر و دین دارد که هر دوتا با بد رنگ آن و این دارد

2 کسی که نقش رخ و زلف تست در دل او موحدیست که در سینه کفر و دین دارد

3 حدیث زلف تو بسیار گفتم و چکنم مرا غم تو پریشان سخن چنین دارد

4 چه دلبری تو که نازاده مریم حسنت هزار عیسی گویا در آستین دارد

1 مه نکویی زروی او دارد شب سیاهی زموی او دارد

2 خود بدین چشم چون توان دیدن آنچه از حسن روی او دارد

3 از سر کوی او بکعبه مرو کعبه خانه بکوی او دارد

4 گل ببستان جمال ازو گیرد مشک درنافه بوی او دارد

1 در حلقه زلف تو هر دل خطری دارد زیرا که سر زلفت پر فتنه سری دارد

2 برآتش دل آبی از دیده همی ریزم تا باد هوای تو برمن گذری دارد

3 من در حرم عشقت همخانه هجرانم در کوی وصال آخر این خانه دری دارد

4 تو زاده ایامی مردم نبود زین سان این مادر دهرالحق شیرین پسری دارد

1 اندرین شهر دلم سرو روانی دارد که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

2 چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

3 گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس کندر آغوش چنان سرو روانی دارد

4 گرچه در دست من از ملک جهان چیزی نیست دلبری هست که از حسن جهانی دارد

1 خرم آن جان که برویت نگرانی دارد وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

2 عشق بامرده نیامیزد واو زنده دلست که تعلق برخ خوب تو جانی دارد

3 عشق صورت نبود باتو مرا، چون مردان صورت عشق من ای دوست معانی دارد

4 ابتدای ره عشق تو مرا فاتحه ییست کندرین دل اثر سبع مثانی دارد

1 عشق از هستی کس عین و اثر نگذارد هیچ صاحب خبری را بخبر نگذارد

2 عشق سلطان غیورست و چو ملکی گیرد اندر آن مملکت از غیر اثر نگذارد

3 آن مبارک قدمست او که چو دستش برسد هیچ بر گردن هستی تو سر نگذارد

4 هستی تست گناه تو و او با همه لطف این گنه تا بنمیری ز تو در نگذارد

1 دل برد از من دلبری کآرام دل‌ها می‌برد خواب و قرار عاشقان زآن روی زیبا می‌برد

2 جانان بدان زلف سیه حالم پریشان می‌کند یوسف بدان روی چو مه هوش از زلیخا می‌برد

3 گفتم که عقل و صبر را در عشق یار خود کنم عقل از سر و صبر از دلم آن شوخ رعنا می‌برد

4 در عشق‌بازی عقل و جان می‌برد شاه نیکوان چون در رخش کردم نظر بگذاشتم تا می‌برد

1 گرترا بی عشق ازین سان زندگانی بگذرد وینچنین بی حاصل ایام جوانی بگذرد

2 زآن همی ترسم که با صد تیرگی مانند سیل در جهان خاکت آب زندگانی بگذرد

3 ازجهان عشق مگذر چون رسی آنجا ازآنک درخرابی میرد آن کز آبدانی بگذرد

4 خویشتن درآتش عشقی فگن تا نفس تو در شرف زین مردم آبی ونانی بگذرد

1 نگار من چو اندر من نظر کرد همه احوال من بر من دگر کرد

2 بپرسش درد جانم را دوا داد بخنده زهر عیشم را شکر کرد

3 ز راه دید ناگه در درونم درآمد نور و ظلمت را بدر کرد

4 بشب چون خانه گشتم روشن از شمع که چون خورشیدم از روزن نظر کرد

آثار سیف فرغانی

59 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سیف فرغانی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی