گرترا بی عشق ازین سان زندگانی از سیف فرغانی غزل 167
1. گرترا بی عشق ازین سان زندگانی بگذرد
وینچنین بی حاصل ایام جوانی بگذرد
...
1. گرترا بی عشق ازین سان زندگانی بگذرد
وینچنین بی حاصل ایام جوانی بگذرد
...
1. نگار من چو اندر من نظر کرد
همه احوال من بر من دگر کرد
...
1. بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد
خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد
...
1. بر صفحه رخسار تو آنکس که نظر کرد
خط تو چو اعراب دلش زیر و زبر کرد
...
1. کسی که ازلب شیرین تو دهان خوش کرد
ببوسه تودل خویشتن چو جان خوش کرد
...
1. آنکس که بهر نام تو از جان زیان نکرد
عنقای عشق در دل او آشیان نکرد
...
1. هرکه یک بار در آن طلعت میمون نگرد
گر نظر باشدش اندر دگری چون نگرد
...
1. عشق تو مرا ز من برآورد
بردم ز خود و ز تن درآورد
...
1. هر دم دلم ز عشق تو افغان برآورد
وز شوق (تو) بجای نفس جان برآورد
...
1. دلبرا اندوه عشقت شادی جان آورد
بهر بیماری دل درد تو درمان آورد
...
1. بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد
بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد
...
1. از خرگه تن من دل خیمه زآن برون زد
کز عشق لشکر آمد بر ملک اندرون زد
...